رفتم طبقه پایین و رفتم پیش اجوما ها
ا.ت. سلام
اجوما. سلام ارباب تورو فرستاده؟
ا.ت. بله
اجوما. خب بیا اینجا تو تازه واردی و باید اینارو یاد بگیری
۱ بدون اجازه ارباب از خونه پاهامون رو نمیتونیم بیرون بزاریم
۲ باید حرف ارباب رو گوش بدیم
۳برای ارباب هرکاری بکنیم
ا.ت. واوو اربابتون چقدر سختگیره
اجوما. دیگه اینطوری صحبت نکنی به نفع خودته ارباب ما از اینا هم سختگیر تره اگه غذات یکم بدمزه باشه خونه رو رو سرت خراب میکنه
ا.ت. خب خداروشکر دسپختم عالیه
اجوما. خوبه حالا ببین ۳ نفر از اجوما ها یعنی یونا ،لیا، میسو کارهای تمیزی اینجارو انجام میدن و منو تو کار های کله عمارت رو انجام میدیم و بهتره بیشتر باهم اشنا بشیم من می هو هستم
ا.ت.من ا.تم
می هو. چند سالته
ا.ت. ۱۹
می هو. من ۱۷ سالمه
ا.ت. اوهوم، اربابتون هرچی دختر کوچیکتر باشه رو قبول میکنه؟.
می هو. نه هرکی که خوشگل باشه رو میاره بعد در زمن تو اینجا از همه بزرگتری
ا.ت. واقعا؟
می هو. اره بقیه همه ۱۸ سالشونه من از همه کوچیکترم
ا.ت. اها
یهو دیدم که جونگکوک از اتاقش اومده بیرون و اومد تو اشپز خونه و پشت من ایستاده
کوک. اجوما ها همه اینجا جمع بشین .
یهو حس کردم که جونگکوک دستش رو گذاشته رو کمرم یکم استرس داشتم.
می هو. بله ارباب
کوک. امشب برای شام یه چیزی درست کنین چون میخوام یکی از دوستام رو اینجا بیارم
می هو. چشم
یهو دستش رو برداشت و از خونه زد بیرون
می هو. چته دختر؟
ا.ت. ه..ه..هیچی
می هو. خیلی خب همه برای شام اماده شین
.... ساعت ها بعد
ما میز شام رو چیده بودیم ولی هنوز جونگکوک و با اون مهمون ویژش نیومده بودن
که یهو در باز شد و کوک با یه پسره اومده بودن داخل
همه ی اجوما ها. سلام ارباب
کوک. سلام ، تهیونگ بشین
ته. باشه .
یهو باز کوک اومد پیش من نشست و باز استرسم شروع شد نمیدونم چرا انقدر به من میچسبه . اهمیتی ندادم و شروع به غذا خوردن کردم
ته. کی این غذا رو درست کرده؟
ا.ت. من
کوک. چی شده؟ مزش بده؟
ته. مزش حرف نداره! کوک تاحالا تو عمرم مزه ای به این خوشمزگی نخورده بودم
کوک. باشه حالا بشین .
خیلی خوشحال شده بودم که از دسپختم خوششون اومده بود .
....پرش زمانی به نصفه شب
همه ی اجوما ها رفته بودن بخوابن من فقط مونده بودم که داشتم ظرف هارو میشستم نمیدونستم اتاق خوابم کجاست برای همین ظرف هارو شستم که یهو یکی از پشت صدام کرد
کوک. ا.ت
ا.ت. یاااه قمر بنی هاشم ذهره ترک شدم
کوک. تو اینجا چیکار میکنی؟
ا.ت. خب نمیدونستم اتاقم کجاست برای همین ظرف هارو شستم
کوک. تو اتاقت تو اتاق منه
ا.ت. چی؟
کوک. همین که گفتم تا ۱۰ دقیقه دیگع باید تو اتاق باشی
ا.ت. اوفف
کوک. مثله اینکه می هو بهت قانون هارو نگفته
ا.ت. گفته
کوک. خب
ا.ت. خب ؟
کوک. چرا انجام نمیدی
ا.ت. چون دوست ندارم
کوک. منم دوست ندارم ازادت کنم
و...
اجوما. سلام ارباب تورو فرستاده؟
ا.ت. بله
اجوما. خب بیا اینجا تو تازه واردی و باید اینارو یاد بگیری
۱ بدون اجازه ارباب از خونه پاهامون رو نمیتونیم بیرون بزاریم
۲ باید حرف ارباب رو گوش بدیم
۳برای ارباب هرکاری بکنیم
ا.ت. واوو اربابتون چقدر سختگیره
اجوما. دیگه اینطوری صحبت نکنی به نفع خودته ارباب ما از اینا هم سختگیر تره اگه غذات یکم بدمزه باشه خونه رو رو سرت خراب میکنه
ا.ت. خب خداروشکر دسپختم عالیه
اجوما. خوبه حالا ببین ۳ نفر از اجوما ها یعنی یونا ،لیا، میسو کارهای تمیزی اینجارو انجام میدن و منو تو کار های کله عمارت رو انجام میدیم و بهتره بیشتر باهم اشنا بشیم من می هو هستم
ا.ت.من ا.تم
می هو. چند سالته
ا.ت. ۱۹
می هو. من ۱۷ سالمه
ا.ت. اوهوم، اربابتون هرچی دختر کوچیکتر باشه رو قبول میکنه؟.
می هو. نه هرکی که خوشگل باشه رو میاره بعد در زمن تو اینجا از همه بزرگتری
ا.ت. واقعا؟
می هو. اره بقیه همه ۱۸ سالشونه من از همه کوچیکترم
ا.ت. اها
یهو دیدم که جونگکوک از اتاقش اومده بیرون و اومد تو اشپز خونه و پشت من ایستاده
کوک. اجوما ها همه اینجا جمع بشین .
یهو حس کردم که جونگکوک دستش رو گذاشته رو کمرم یکم استرس داشتم.
می هو. بله ارباب
کوک. امشب برای شام یه چیزی درست کنین چون میخوام یکی از دوستام رو اینجا بیارم
می هو. چشم
یهو دستش رو برداشت و از خونه زد بیرون
می هو. چته دختر؟
ا.ت. ه..ه..هیچی
می هو. خیلی خب همه برای شام اماده شین
.... ساعت ها بعد
ما میز شام رو چیده بودیم ولی هنوز جونگکوک و با اون مهمون ویژش نیومده بودن
که یهو در باز شد و کوک با یه پسره اومده بودن داخل
همه ی اجوما ها. سلام ارباب
کوک. سلام ، تهیونگ بشین
ته. باشه .
یهو باز کوک اومد پیش من نشست و باز استرسم شروع شد نمیدونم چرا انقدر به من میچسبه . اهمیتی ندادم و شروع به غذا خوردن کردم
ته. کی این غذا رو درست کرده؟
ا.ت. من
کوک. چی شده؟ مزش بده؟
ته. مزش حرف نداره! کوک تاحالا تو عمرم مزه ای به این خوشمزگی نخورده بودم
کوک. باشه حالا بشین .
خیلی خوشحال شده بودم که از دسپختم خوششون اومده بود .
....پرش زمانی به نصفه شب
همه ی اجوما ها رفته بودن بخوابن من فقط مونده بودم که داشتم ظرف هارو میشستم نمیدونستم اتاق خوابم کجاست برای همین ظرف هارو شستم که یهو یکی از پشت صدام کرد
کوک. ا.ت
ا.ت. یاااه قمر بنی هاشم ذهره ترک شدم
کوک. تو اینجا چیکار میکنی؟
ا.ت. خب نمیدونستم اتاقم کجاست برای همین ظرف هارو شستم
کوک. تو اتاقت تو اتاق منه
ا.ت. چی؟
کوک. همین که گفتم تا ۱۰ دقیقه دیگع باید تو اتاق باشی
ا.ت. اوفف
کوک. مثله اینکه می هو بهت قانون هارو نگفته
ا.ت. گفته
کوک. خب
ا.ت. خب ؟
کوک. چرا انجام نمیدی
ا.ت. چون دوست ندارم
کوک. منم دوست ندارم ازادت کنم
و...
۶.۰k
۰۱ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.