فیک جونگ کوک و مایا پارت ۹

(مایا)
لباسم رو عوض کردم و اومد تو اتاق دیدم روی تخت دراز کشیده و بای لبخند کجی منو نگا میکنه 😏😍 من:یااااا چرا این جوری نگام می کنی؟! 🤔 کوکی:چه جوری؟!🤨 من:این جوری دیگه ! کوک:چه جوری خوب؟🤔 با لحن خیلی عصبی اسمش رو صدا زدم من:جونگ کوکککککککککککککککک خندید و گفت:باشه باشه🤣🤣
کوک:نمی خواهی بخوابی؟🤩 سرم رو تکون دادم و رفتم سمت تخت و دراز کشیدم وبعد جونگ کوک خودش رو بهم چسبوند و گونم رو بوسید 😘 و گفت: خیلی خوشمزه ای 😋 چشمام درشت شد و خیلی ارم گفتم:مگه قول ندادی پسر خوبی بیاشی جونگ کوک یکم فکر کرد و گفت:اااام نه من همچین چیزی یادم نمیاد!😆🤪 من:یااااا جونگ جونگ کوک از خونم برو بیرو
(کوکی)
گفت از خونم برو بیرون و من یکم عصبی شدم و اومدم روش و چشم تو چشم نگاش کردم و گفتم:تو الان چی گفتی؟! یک خنده کرد وگفت:هیچی😥 من:نه یچیزی گفتی!😏 مایا:باشه غلط کردم انقدر خودشو کیوت کرد که دلم براش رفت و یه کوچولی بوسش کردم و خوابمون بورد
( صبح ) (مایا)
ساعت ۶ بیدار شدم و دیدم جونگ کوک خوابیده منم دلم نیومد بیدارش کنم برای همین دست وصورتم رو شستم و رفتم صبحانه درست کنم بعد از این که درست کردم
ادامه در پارت بعد لایک فالو یادت نره 🌺