PT.8
همه داشتن به بیرون نگاه میکردن بیرون پر از زامبی بود
جین که درحال رانندگی بود و حواسش به بیرون بود
نمیدید که داره کجا میره و...
دانگ(😅)
با درخت بزرگی تصادف کردن...
از ماشین دود بیرون میومد و چون چراغ ماشین روشن بود تقربیا تمام زامبی ها دور ماشین بودن
و سعی داشتن شیشه هارو بشکن و اونها رو هم تبدیل به زامبی بکنن
سوجونگ که توی عقب ترین صندلی نشسته بود
با سرگیجه بلند شد و به سمت نامجون که،توی صندلی شاگرد کنار جین نشسته بود رفت و وقتی رسید دستش رو روی
شونش گذاشت و رفت جلوتر تا بتونه صورتش رو ببینه
وقتی صورت نامجون رو دید شروع کرد به تکون دادنش
از بالای سر نامجون
خون میومد و احتمالا بیهوش بود
سوجونگ بیشتر تکونش داد که نامجون با
بی حالی گوشه ی یک چشمش رو باز کرد و به سوجونگ چشم دوخت
_نامج..نامجون چر...چراغ
سوجونگ ترسیده بود و دست هاش میلرزید و لکنت گرفته بود
نامجون به زور زبون باز کرد
×ها؟
_چ..چراغ...رو خا..خامو..خاموش کن
×چ..چ..چرا
_فق..فقط..هق...هق...بک..بکن..هق
سوجونگاز ترس شروع کرد به گریه کردن
نامجون که کم کم داشت به هوش میومد با بی حالی خیلی آروم بلند شد و اولین دکمه ای رو که دید زد و کلا چراغ های ماشین خاموش شد
سوجونگ زود روی زمین نشست
و دستش رو روی دهنش گذاشت و اشک هاش قطره قطره پایین اومدن
چون همهی اعضا تقریبا جلو بودن همشون بخاطر ضربه بیهوش شده بودن بجز شوگا و جیهوپ که جیهوپ سعی داشت شوگا رو آروم بکنه
۱۹ لایک
جین که درحال رانندگی بود و حواسش به بیرون بود
نمیدید که داره کجا میره و...
دانگ(😅)
با درخت بزرگی تصادف کردن...
از ماشین دود بیرون میومد و چون چراغ ماشین روشن بود تقربیا تمام زامبی ها دور ماشین بودن
و سعی داشتن شیشه هارو بشکن و اونها رو هم تبدیل به زامبی بکنن
سوجونگ که توی عقب ترین صندلی نشسته بود
با سرگیجه بلند شد و به سمت نامجون که،توی صندلی شاگرد کنار جین نشسته بود رفت و وقتی رسید دستش رو روی
شونش گذاشت و رفت جلوتر تا بتونه صورتش رو ببینه
وقتی صورت نامجون رو دید شروع کرد به تکون دادنش
از بالای سر نامجون
خون میومد و احتمالا بیهوش بود
سوجونگ بیشتر تکونش داد که نامجون با
بی حالی گوشه ی یک چشمش رو باز کرد و به سوجونگ چشم دوخت
_نامج..نامجون چر...چراغ
سوجونگ ترسیده بود و دست هاش میلرزید و لکنت گرفته بود
نامجون به زور زبون باز کرد
×ها؟
_چ..چراغ...رو خا..خامو..خاموش کن
×چ..چ..چرا
_فق..فقط..هق...هق...بک..بکن..هق
سوجونگاز ترس شروع کرد به گریه کردن
نامجون که کم کم داشت به هوش میومد با بی حالی خیلی آروم بلند شد و اولین دکمه ای رو که دید زد و کلا چراغ های ماشین خاموش شد
سوجونگ زود روی زمین نشست
و دستش رو روی دهنش گذاشت و اشک هاش قطره قطره پایین اومدن
چون همهی اعضا تقریبا جلو بودن همشون بخاطر ضربه بیهوش شده بودن بجز شوگا و جیهوپ که جیهوپ سعی داشت شوگا رو آروم بکنه
۱۹ لایک
۹.۴k
۰۱ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.