[ ازت متنفرم ...]
[ ازت متنفرم ...]
last part
( پسرک همانطور که به معشوقه ی قبلیس خیره شده بود با صدایی که پر از بغض و درد بود لب زد ...)
- اره ..درسته نمیتونی پیشم باشی چون ممکنه خیلی برات خطرناک باشم ..دلم برات تنگ شده بود میخواستم بیام و یک دل سیر نگاهت کنم ..لمست کنم ..بغلت کنم ولی همهی اینا توسط خودم از خودم گرفته شد ..همه چیز و میخواستم بهت بگم اینکه ..بی دلیل ادم نمیکشم فقط اون عوضیایی که کثافتن و آشغالن و از روی زمین محو میکنم ..اینکه پیش تو اون آدمی که برای بقیه خشمگین و سرده نیستم ... من فقط دیوانه وار عاشقت بودم و هستم فقط نمیخواستم از شغلم با خبر بشی ..چون میدونستم اگه مطلع بشی ..سریع ترکم میکنی ...پلی خب انگار سرنوشت دستمو ول کرده بود ...( دخترک فقط با بغض و نگاهیی که پر از اشک بود بهش خیره شده بود..نمیتونست چیزی بگه ..چیزی برای گفتن نداشت ..)
- اومدم که یک دل سیر نگاهت کنم و برم ..دلم نمیخواد از نگاه کردنت دست بردارم ولی خب مطمئنم از این کارم متنفر باشی...( هیون دست دخترک و گرفت و برای آخرین بار آغوشش و لمس کرد تا از این دلتنگی لعنتی کمی کاسته بشه ... )
- عاشقت بودم ..عاشقت هستم ..و عاشقت خواهم ماند ....از دخترک جدا شد و برای آخرین بار به چشمای الماس مانندش خیره شد ...... - مواظب خودت باش ...
( پسرک رفت و دخترک را با یک غم و هزاران خاطره ی تلخ و شیرین تنها گذاشت ... حالا قلبش دوباره به تپش افتاده بود که خبر از دلتنگیش میداد ... همانطور که پشت به دره بسته ی خانه نشسته بود. با گریه و بغضی که ظالم رو بر روی زمین مینداخت لب زد ....)
× ازت متنفرم ..ازت متنفرم هوانگ هیونجین ..ازت متنفرم و همانطور دیوانه وار عاشقتم ....
the end ...
last part
( پسرک همانطور که به معشوقه ی قبلیس خیره شده بود با صدایی که پر از بغض و درد بود لب زد ...)
- اره ..درسته نمیتونی پیشم باشی چون ممکنه خیلی برات خطرناک باشم ..دلم برات تنگ شده بود میخواستم بیام و یک دل سیر نگاهت کنم ..لمست کنم ..بغلت کنم ولی همهی اینا توسط خودم از خودم گرفته شد ..همه چیز و میخواستم بهت بگم اینکه ..بی دلیل ادم نمیکشم فقط اون عوضیایی که کثافتن و آشغالن و از روی زمین محو میکنم ..اینکه پیش تو اون آدمی که برای بقیه خشمگین و سرده نیستم ... من فقط دیوانه وار عاشقت بودم و هستم فقط نمیخواستم از شغلم با خبر بشی ..چون میدونستم اگه مطلع بشی ..سریع ترکم میکنی ...پلی خب انگار سرنوشت دستمو ول کرده بود ...( دخترک فقط با بغض و نگاهیی که پر از اشک بود بهش خیره شده بود..نمیتونست چیزی بگه ..چیزی برای گفتن نداشت ..)
- اومدم که یک دل سیر نگاهت کنم و برم ..دلم نمیخواد از نگاه کردنت دست بردارم ولی خب مطمئنم از این کارم متنفر باشی...( هیون دست دخترک و گرفت و برای آخرین بار آغوشش و لمس کرد تا از این دلتنگی لعنتی کمی کاسته بشه ... )
- عاشقت بودم ..عاشقت هستم ..و عاشقت خواهم ماند ....از دخترک جدا شد و برای آخرین بار به چشمای الماس مانندش خیره شد ...... - مواظب خودت باش ...
( پسرک رفت و دخترک را با یک غم و هزاران خاطره ی تلخ و شیرین تنها گذاشت ... حالا قلبش دوباره به تپش افتاده بود که خبر از دلتنگیش میداد ... همانطور که پشت به دره بسته ی خانه نشسته بود. با گریه و بغضی که ظالم رو بر روی زمین مینداخت لب زد ....)
× ازت متنفرم ..ازت متنفرم هوانگ هیونجین ..ازت متنفرم و همانطور دیوانه وار عاشقتم ....
the end ...
۵.۴k
۱۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.