One shot
#فریاد_فرشته#
آسمون هم دلش گرفته بود .
نعرهای از خشم طبیعت به گوش میرسید .
رعد و برق !
میگن رعد و برق فریاد فرشتهای هست که به خاطر از دست دادن یک بخش از وجودش از شدت غم و درد فریاد میزند و همه جا را به لرزه درمیآورد.
من هم یه بخش از وجودم رو از دست داده بودم . خیلی وقته .
همیشه از رعد و برق میترسید .
صداش تو گوشمه . همیشه و همهجا . با اشک از خواب میپرید و انگار توی این دنیا تنها خواستش این بود که یکی تو آغوش بگیرتش و بهش پناه بده . اما ... اما الان کی بهش پناه میده ؟ کی تو آغوش میگیرتش ؟ کی وقتی ترسیده ارومش میکنه ؟
اشک می ریختم ... دلتنگش بودم .
الان کجاست ؟ الان کی داره ارومش میکنه ؟
بدنم میلرزید اما نه از شدت سرما . از شدت درد . از شدت زخم . قلبم تیر میکشید و با تمام قدرتش به سینم میکوبید . انکار که اون هم از من خسته شده بود . زنده بودنم هیچ فایده ای نداشت . دلم یه خواب میخواست . یه خواب طولانی. خوابی که دیگه بعد از اون بیدار نشم . چی میشد اگه الان اینجا بود ؟
سرم رو محکم تو بالشتم فرو کردم .
صداش تو مغزم اکو میشد .
دوباره و دوباره ...
صدای گریه هاش عذابم میداد .
اون شب رو خیلی خوب یادمه . ساعت چهار نیمه شب بود . از صدای جیغ اون از خواب پریدم . دستش رو گذاشته بود رو گوشش و بلند جیغ میزد . دستش رو محکم گرفتم و کشیدمش تو بغل خودم . موهاش رو نوازشش میکردم . میبوسیدمش. باهاش حرف میزدم . میگفتم من کنارتم ... هیچ وقت قرار نیست تنها بمونی ... نیازی نیست بترسی
از خودم متنفرم !
لعنت به من . نباید به همین راحتی از دستش میدادم . تقصیر منه . اما بعضی وقتا خیلی زود ، دیر میشه .
درسته !
من همون فرشتم . همون فرشته ای که اون شب از شدت درد عربده میکشید . دردِ از دست دادن بخشی از وجودش . عربده ای بلند تر رعد و برق ... .
#از_نوشته_های_ملورین#
آسمون هم دلش گرفته بود .
نعرهای از خشم طبیعت به گوش میرسید .
رعد و برق !
میگن رعد و برق فریاد فرشتهای هست که به خاطر از دست دادن یک بخش از وجودش از شدت غم و درد فریاد میزند و همه جا را به لرزه درمیآورد.
من هم یه بخش از وجودم رو از دست داده بودم . خیلی وقته .
همیشه از رعد و برق میترسید .
صداش تو گوشمه . همیشه و همهجا . با اشک از خواب میپرید و انگار توی این دنیا تنها خواستش این بود که یکی تو آغوش بگیرتش و بهش پناه بده . اما ... اما الان کی بهش پناه میده ؟ کی تو آغوش میگیرتش ؟ کی وقتی ترسیده ارومش میکنه ؟
اشک می ریختم ... دلتنگش بودم .
الان کجاست ؟ الان کی داره ارومش میکنه ؟
بدنم میلرزید اما نه از شدت سرما . از شدت درد . از شدت زخم . قلبم تیر میکشید و با تمام قدرتش به سینم میکوبید . انکار که اون هم از من خسته شده بود . زنده بودنم هیچ فایده ای نداشت . دلم یه خواب میخواست . یه خواب طولانی. خوابی که دیگه بعد از اون بیدار نشم . چی میشد اگه الان اینجا بود ؟
سرم رو محکم تو بالشتم فرو کردم .
صداش تو مغزم اکو میشد .
دوباره و دوباره ...
صدای گریه هاش عذابم میداد .
اون شب رو خیلی خوب یادمه . ساعت چهار نیمه شب بود . از صدای جیغ اون از خواب پریدم . دستش رو گذاشته بود رو گوشش و بلند جیغ میزد . دستش رو محکم گرفتم و کشیدمش تو بغل خودم . موهاش رو نوازشش میکردم . میبوسیدمش. باهاش حرف میزدم . میگفتم من کنارتم ... هیچ وقت قرار نیست تنها بمونی ... نیازی نیست بترسی
از خودم متنفرم !
لعنت به من . نباید به همین راحتی از دستش میدادم . تقصیر منه . اما بعضی وقتا خیلی زود ، دیر میشه .
درسته !
من همون فرشتم . همون فرشته ای که اون شب از شدت درد عربده میکشید . دردِ از دست دادن بخشی از وجودش . عربده ای بلند تر رعد و برق ... .
#از_نوشته_های_ملورین#
۱۰.۱k
۱۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.