فیک کوکی⭐
pt8
این داستان جبران میکنم
.
.
ویو لینا
داشتم با لارا میرقصیدم که لارا گفت هوجون همونی که میخواستم باهاش قمار کنم اومده و چون مست نبودم میتونستم قمار کنم رفتم پای میز نشستم من ۱۰000 وون شرط بستم اونم 1000 وون شروع کردیم و خب من باختم داشت جر زنی میکرد و سر همون بحثمون شد که یهو کوک اومد چرا اینکاراش رو میکرد چرا همش باعث میشد احساس گناه کنم؟چرا همش بهش فکر میکردم؟ واقعا چرا؟ بعدش که هوجون رفت هم ناراحت بودم و هم خوشحال از یه طرف من احساس گناه داشتم آیا باید براش جبران میکردم نمیدونستم هیچی نمیدونستم فقط میخواستم از اونجا خارج بشم پس دستمو از دستش کشیدم و رفتم بیرون از کلوب
-----------------------------------
از اون روز به بعد هیچ کدوممون بهم کاری نداشتیم چون نزدیک یک ماه میگذره تا به امروز ، امروز اینطوری شروع شد با صدای آلارم ساعت چشمام رو باز کردم ساعت 6:01 صبح بودش پس وقت داشتم رفتم حمام و یه دوش ۵ مینی گرفتم اومدم بیرون آماده شدم و موهامو بستم برق لبی زدم و از اتاقم خارج شدم وقتی رسیدم دانشگاه یه ماشین هم پشت سر ما وایستاد و اون طرف و من باهم از ماشین هامون پیاده شدیم و به هم نگاه کردیم اون مانول بودش دوست دوران دبیرستانم داد زدم و پریدم بغلش و اونم شوکه شده بود و داد زد و گفت
(علامت مانول")
"ا.تتتتتت(داد)
بچه های دانشگاه نگاهشون افتاد سمت ما منم هنوز مانول رو سفت بغل کرده بودم
ویو کوک
از اون ماجرا یک ماه میگذره از اون روز تصمیم گرفتم تا با ا.ت کاری نداشته باشم و مسیرمون بهم نخوره امروز بیدار شدم و رفتم حمام موهامو خشک نکردم ساعت 6:10 بود لباس پوشیدم سوار ماشین شدم امروز خودم میخواستم برونم وقتی رسیدم دیدم ا.ت یه پسره رو بغل کرده نمیدونم چرا اما مغز و قلبم با هم دست به یکی کرده بودن میگفتن پیاده بشم و برم ا.ت رو ازش جدا کنم نمیدونم واقعا نمیدونم دلیلش چیبود از ماشین پیاده شدم و با قدم های محکم رفتم سمتشون دست ا.ت رو خیلی سریع کشیدم سمت خودت جوریکه پرت شد توی بغلم
کوک:...........
پایان پارت ۸😍
من برای پارت قبل لایک های هردوتا پست رو جمع کردم قشنگا😘
این پارت چون یکم کوتاه بود شرط نداره☺
فقط حمایت کنین دیگه💁♀️
این داستان جبران میکنم
.
.
ویو لینا
داشتم با لارا میرقصیدم که لارا گفت هوجون همونی که میخواستم باهاش قمار کنم اومده و چون مست نبودم میتونستم قمار کنم رفتم پای میز نشستم من ۱۰000 وون شرط بستم اونم 1000 وون شروع کردیم و خب من باختم داشت جر زنی میکرد و سر همون بحثمون شد که یهو کوک اومد چرا اینکاراش رو میکرد چرا همش باعث میشد احساس گناه کنم؟چرا همش بهش فکر میکردم؟ واقعا چرا؟ بعدش که هوجون رفت هم ناراحت بودم و هم خوشحال از یه طرف من احساس گناه داشتم آیا باید براش جبران میکردم نمیدونستم هیچی نمیدونستم فقط میخواستم از اونجا خارج بشم پس دستمو از دستش کشیدم و رفتم بیرون از کلوب
-----------------------------------
از اون روز به بعد هیچ کدوممون بهم کاری نداشتیم چون نزدیک یک ماه میگذره تا به امروز ، امروز اینطوری شروع شد با صدای آلارم ساعت چشمام رو باز کردم ساعت 6:01 صبح بودش پس وقت داشتم رفتم حمام و یه دوش ۵ مینی گرفتم اومدم بیرون آماده شدم و موهامو بستم برق لبی زدم و از اتاقم خارج شدم وقتی رسیدم دانشگاه یه ماشین هم پشت سر ما وایستاد و اون طرف و من باهم از ماشین هامون پیاده شدیم و به هم نگاه کردیم اون مانول بودش دوست دوران دبیرستانم داد زدم و پریدم بغلش و اونم شوکه شده بود و داد زد و گفت
(علامت مانول")
"ا.تتتتتت(داد)
بچه های دانشگاه نگاهشون افتاد سمت ما منم هنوز مانول رو سفت بغل کرده بودم
ویو کوک
از اون ماجرا یک ماه میگذره از اون روز تصمیم گرفتم تا با ا.ت کاری نداشته باشم و مسیرمون بهم نخوره امروز بیدار شدم و رفتم حمام موهامو خشک نکردم ساعت 6:10 بود لباس پوشیدم سوار ماشین شدم امروز خودم میخواستم برونم وقتی رسیدم دیدم ا.ت یه پسره رو بغل کرده نمیدونم چرا اما مغز و قلبم با هم دست به یکی کرده بودن میگفتن پیاده بشم و برم ا.ت رو ازش جدا کنم نمیدونم واقعا نمیدونم دلیلش چیبود از ماشین پیاده شدم و با قدم های محکم رفتم سمتشون دست ا.ت رو خیلی سریع کشیدم سمت خودت جوریکه پرت شد توی بغلم
کوک:...........
پایان پارت ۸😍
من برای پارت قبل لایک های هردوتا پست رو جمع کردم قشنگا😘
این پارت چون یکم کوتاه بود شرط نداره☺
فقط حمایت کنین دیگه💁♀️
۳.۱k
۱۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.