پارت 12
پارت 12
کوک ویو
5 ساله با لورا ازدواج کردم اما بدون نداریم باید برم بهش بگو
فلوریدا ویو
1 سال گذشته از وقتی که دست از سر کوک و لورا برداشتم اما الان شروع میشه ها ها ها ها ( مرض 😐 )
آدمین جذابتون : کوک و لورا نشسته بودن که زنگ در زده میشه و آجوما میره باز کنه و با فلوریدا مواجه میشن و فلوریدا میگه : سلام بچها چطورین ببینید من تو خونه حوصلم سر رفته میشه بیاین خونه ی من باهم یه جشن کوچیک بگیریم؟؟؟
! نظر خوبیه. کوک بریم
؟ باشه بریم
! باشه من برم حاضر شم
؟ اوکی منم رفتم
& نقشم داره عملی میشه ( توی دلش)
پرش زمانی به خونه ی فلوریدا
& خوب من برم براتون نوشیدنی بیارم
آورد
! مرسی
؟ ممنون
! اممم دارچین یه من عاشق دارچینم
& آره عزیزم
؟ پس چرا برای من نیست؟؟؟
& گفتم متفاوت باشه
! آههه حالم بده آیییییی
؟ چیشده
! نمیدونم
& عوا چیزی شده
لورا بیهوش شد و رفتن بیمارستان
؟ پرستار پرستار تخت بیارید
( پرستار. )
. الان میارم
دکتر : چیشده
؟ نمیدونم یهو حالش بد شد
دکتر : پرستار ببریدش اتاق عمل
. چشم
پرش به 3 ساعت بعد
دکتر : متاسفم
؟ چی میگی؟؟؟؟
تو خوبی لورا چش شده ( با گریه ی شدید)
دکتر: از دست دادیمش
؟ چی چرا ( با گریه یه شدید تر)
دکتر : توی چیزی که خورده سم بوده و سم باعت مرگش شده
؟ فلوریدا دارم برات
الان حالش خوب میشه ( گریه ی ناجور شدید)
دکتر : متاسفانه فوت شده اند نمی تونیم کاری کنیم متاسفیم آقای
؟ اشکال نداره من درست از ش مراقبت کردم
دکتر : لطفا أدرس رو بدید تا جنازه رو به خونتون بفرستیم
؟ باشه
و رفت
* ببینید من نمیدونم دیگه چیکار میکنن و هرکاری میکنن رو مثلا کردن *
پرش به تشدید جنازه ی لورا
کوک ویو
این چند وقت اصلا حالم خوب نیست هر شب مست میکنم صبح ها گریه میکنم و هنوز هم راحت نیستم با اینکه فلوریدا کشتم اما کاش این اتفاق نمی افتاد من خیلی بهش وابسته بودم و این خیلی برام سخته نمی دونم چیکار کنم . توی تشدید جنازه فقط من بودم با مامان بابام چون لورا کسی رو نداشت مامان بابام پیش من زنگی میکنن چون میترسن من خودکشی کنم
و در آخراشه پایان
میدونم آخرش چرت شد
و لطفا اگه درخواست سناریو دارید بهم بگید
کوک ویو
5 ساله با لورا ازدواج کردم اما بدون نداریم باید برم بهش بگو
فلوریدا ویو
1 سال گذشته از وقتی که دست از سر کوک و لورا برداشتم اما الان شروع میشه ها ها ها ها ( مرض 😐 )
آدمین جذابتون : کوک و لورا نشسته بودن که زنگ در زده میشه و آجوما میره باز کنه و با فلوریدا مواجه میشن و فلوریدا میگه : سلام بچها چطورین ببینید من تو خونه حوصلم سر رفته میشه بیاین خونه ی من باهم یه جشن کوچیک بگیریم؟؟؟
! نظر خوبیه. کوک بریم
؟ باشه بریم
! باشه من برم حاضر شم
؟ اوکی منم رفتم
& نقشم داره عملی میشه ( توی دلش)
پرش زمانی به خونه ی فلوریدا
& خوب من برم براتون نوشیدنی بیارم
آورد
! مرسی
؟ ممنون
! اممم دارچین یه من عاشق دارچینم
& آره عزیزم
؟ پس چرا برای من نیست؟؟؟
& گفتم متفاوت باشه
! آههه حالم بده آیییییی
؟ چیشده
! نمیدونم
& عوا چیزی شده
لورا بیهوش شد و رفتن بیمارستان
؟ پرستار پرستار تخت بیارید
( پرستار. )
. الان میارم
دکتر : چیشده
؟ نمیدونم یهو حالش بد شد
دکتر : پرستار ببریدش اتاق عمل
. چشم
پرش به 3 ساعت بعد
دکتر : متاسفم
؟ چی میگی؟؟؟؟
تو خوبی لورا چش شده ( با گریه ی شدید)
دکتر: از دست دادیمش
؟ چی چرا ( با گریه یه شدید تر)
دکتر : توی چیزی که خورده سم بوده و سم باعت مرگش شده
؟ فلوریدا دارم برات
الان حالش خوب میشه ( گریه ی ناجور شدید)
دکتر : متاسفانه فوت شده اند نمی تونیم کاری کنیم متاسفیم آقای
؟ اشکال نداره من درست از ش مراقبت کردم
دکتر : لطفا أدرس رو بدید تا جنازه رو به خونتون بفرستیم
؟ باشه
و رفت
* ببینید من نمیدونم دیگه چیکار میکنن و هرکاری میکنن رو مثلا کردن *
پرش به تشدید جنازه ی لورا
کوک ویو
این چند وقت اصلا حالم خوب نیست هر شب مست میکنم صبح ها گریه میکنم و هنوز هم راحت نیستم با اینکه فلوریدا کشتم اما کاش این اتفاق نمی افتاد من خیلی بهش وابسته بودم و این خیلی برام سخته نمی دونم چیکار کنم . توی تشدید جنازه فقط من بودم با مامان بابام چون لورا کسی رو نداشت مامان بابام پیش من زنگی میکنن چون میترسن من خودکشی کنم
و در آخراشه پایان
میدونم آخرش چرت شد
و لطفا اگه درخواست سناریو دارید بهم بگید
۷.۵k
۰۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.