name:belife
part:27
ا.ت بلند شد اما با کشییده شدن دستش تعادلش رو از دست داد و توی بغل تهیونگ افتاد.
تهیونگ از پشت ا.ت بغل کرد و لب زد : معذرت میخوام ا.تم...ب..ببخشید
ا.ت به گریه افتاد و صورتش و توی دستاش پنهون کرد. اشکاش از روی دستش سر میخوردن و پایین میریختن.
تهیونگ اروم ا.ت و ازاد کرد و بوسه ای روی موهاش زد.
تهیونگ لب زد : این روزا همه چیمو جا میزارم...کسی نیست برام بیارتشون..ساعتم...کلتم...گوشیم...تو
ا.ت اروم از دستش فاصله گرفت و به چشای تهیونگ خیره شد تهیونگ : بیا...باید یه هتل برات رزو کنم تا سوریون رو بندازم بیرون
ا.ت بلند شد اما با کشییده شدن دستش تعادلش رو از دست داد و توی بغل تهیونگ افتاد.
تهیونگ از پشت ا.ت بغل کرد و لب زد : معذرت میخوام ا.تم...ب..ببخشید
ا.ت به گریه افتاد و صورتش و توی دستاش پنهون کرد. اشکاش از روی دستش سر میخوردن و پایین میریختن.
تهیونگ اروم ا.ت و ازاد کرد و بوسه ای روی موهاش زد.
تهیونگ لب زد : این روزا همه چیمو جا میزارم...کسی نیست برام بیارتشون..ساعتم...کلتم...گوشیم...تو
ا.ت اروم از دستش فاصله گرفت و به چشای تهیونگ خیره شد تهیونگ : بیا...باید یه هتل برات رزو کنم تا سوریون رو بندازم بیرون.
ا.ت : نمیخوام ...برو
تهیونگ اروم ا.ت و از خودش جدا کرد و اخمی کرد : حتما...عمرا اگه بزارم بری
ا.ت اروم دستشو به سینه تهیونگ چسبوند و اونو هل داد.
ا.ت با چهره ی عصبیش داد زد : فقط برووو
و بعد سمت کوچه کوچیک و تاریک حرکت کرد.
تهیونگ سریع پشت سرش دویید و وارد کوچه شد. ا.ت همچنان دوییدو به محظ رسیدن به پیچ چرخید. همون لحظه صدای جیغش اومد که باعث شد تهیونگ سریع تر بدوعه.
تا رسید صدای اسلحه باعث فرار کردن گنجشکا شد و ترسیدن تهیونگ.
ا.ت تقلا میکرد و داد زد : تهیووونگگگگگگگگگ....
.
.
.
.
.
#سناریو#بی_تی_اس#نامجون#جین#شوگا#جیهوپ#جیمین#تهیونگ#جونگکوک#ویسگون#رمان#کیپاپ
ا.ت بلند شد اما با کشییده شدن دستش تعادلش رو از دست داد و توی بغل تهیونگ افتاد.
تهیونگ از پشت ا.ت بغل کرد و لب زد : معذرت میخوام ا.تم...ب..ببخشید
ا.ت به گریه افتاد و صورتش و توی دستاش پنهون کرد. اشکاش از روی دستش سر میخوردن و پایین میریختن.
تهیونگ اروم ا.ت و ازاد کرد و بوسه ای روی موهاش زد.
تهیونگ لب زد : این روزا همه چیمو جا میزارم...کسی نیست برام بیارتشون..ساعتم...کلتم...گوشیم...تو
ا.ت اروم از دستش فاصله گرفت و به چشای تهیونگ خیره شد تهیونگ : بیا...باید یه هتل برات رزو کنم تا سوریون رو بندازم بیرون
ا.ت بلند شد اما با کشییده شدن دستش تعادلش رو از دست داد و توی بغل تهیونگ افتاد.
تهیونگ از پشت ا.ت بغل کرد و لب زد : معذرت میخوام ا.تم...ب..ببخشید
ا.ت به گریه افتاد و صورتش و توی دستاش پنهون کرد. اشکاش از روی دستش سر میخوردن و پایین میریختن.
تهیونگ اروم ا.ت و ازاد کرد و بوسه ای روی موهاش زد.
تهیونگ لب زد : این روزا همه چیمو جا میزارم...کسی نیست برام بیارتشون..ساعتم...کلتم...گوشیم...تو
ا.ت اروم از دستش فاصله گرفت و به چشای تهیونگ خیره شد تهیونگ : بیا...باید یه هتل برات رزو کنم تا سوریون رو بندازم بیرون.
ا.ت : نمیخوام ...برو
تهیونگ اروم ا.ت و از خودش جدا کرد و اخمی کرد : حتما...عمرا اگه بزارم بری
ا.ت اروم دستشو به سینه تهیونگ چسبوند و اونو هل داد.
ا.ت با چهره ی عصبیش داد زد : فقط برووو
و بعد سمت کوچه کوچیک و تاریک حرکت کرد.
تهیونگ سریع پشت سرش دویید و وارد کوچه شد. ا.ت همچنان دوییدو به محظ رسیدن به پیچ چرخید. همون لحظه صدای جیغش اومد که باعث شد تهیونگ سریع تر بدوعه.
تا رسید صدای اسلحه باعث فرار کردن گنجشکا شد و ترسیدن تهیونگ.
ا.ت تقلا میکرد و داد زد : تهیووونگگگگگگگگگ....
.
.
.
.
.
#سناریو#بی_تی_اس#نامجون#جین#شوگا#جیهوپ#جیمین#تهیونگ#جونگکوک#ویسگون#رمان#کیپاپ
۱۹.۸k
۰۴ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.