❥𝓑𝓪𝓭-𝓑𝓸𝔂❦
❥𝓑𝓪𝓭-𝓑𝓸𝔂❦
❥part_²³ ❦
«از زبان جونگکوک»
داشتم با بادیگارد هام و دست راستم حرف میزدم که صدای تیراندازی شروع شد
روی زمین دراز کشیدم و اروم بلند شدم مطمئن بودم هیونجینه و بله بعد تیر اندازی هیونجین وارد ساختمون شد
جونگکوک: به به کیم هیونجین
هیونجین: تو کی اومدی فرانسه که به باند من حمله هم کردی
جونگکوک: مگه حتما باید بیام فرانسه!.... من یه دستور بدم عمارتتو و نابود میکنن
هیونجین: م*ک*ش*م*ت جونگکوک
جونگکوک: اگه تونستی باش (نیش خنده)
هیونجین: بگیریدش
که یهو چندتا ادم از پشت جونگکوک سبز شدن و دستای جونگکوک و گرفتن که جونگکوک با یه حرکت داخل سر هر دوشون یه تیر خالی کرد
هیونجین: آیششش (عصبی)
جونگکوک: چیشد (خنده)
هیونجین: فعلا نه ولی بعدا نشونت میدم
هیونجین با افرادش رفت
جونگکوک: فکر کرده شکست من کار آسونیه
.........
ا.ت: مگه نگفتم مراقب باشید(داد)
؟ : خانم جئون
ا.ت: شما دارو نداره منو نابود کردید(داد)
؟ : ما خبر نداشتیم اونا لباسای بادیگاردای مارو پوشیدن و به بهونه ی اینکه میخوان داخل عمارت و چک کنن پرونده هارو دزدیدن
ا.ت: خفه شو و گمشو بیرون اخراجی
؟ : اما..
ا.ت: برو بیرون(داد)
؟ : چ.. چشم
ا.ت: من از ۱۵ سالگی این باند و سر پا گذاشتم این باند همه چیز من بود من خودم این باند و ساختم
ا.ت همینطوری که با خودش حرف میزد قطره های اشکی روی گونش ریخت که گوشیش زنگ خورد برش داشت و جواب داد
ا.ت: بله!
سولنان: سلام
ا.ت: سلام
سولنان: چرا صدات گرفتست
ا.ت: کارتو بگو
سولنان: فعلا قط میکنم انگار حالت خوب نیست
ا.ت: د بنال
سولنان: ولش بعدا میپرسم
ا.ت: باش
سولنان: بای
ا.ت: بای
*پایان مکالمه*
❥part_²³ ❦
«از زبان جونگکوک»
داشتم با بادیگارد هام و دست راستم حرف میزدم که صدای تیراندازی شروع شد
روی زمین دراز کشیدم و اروم بلند شدم مطمئن بودم هیونجینه و بله بعد تیر اندازی هیونجین وارد ساختمون شد
جونگکوک: به به کیم هیونجین
هیونجین: تو کی اومدی فرانسه که به باند من حمله هم کردی
جونگکوک: مگه حتما باید بیام فرانسه!.... من یه دستور بدم عمارتتو و نابود میکنن
هیونجین: م*ک*ش*م*ت جونگکوک
جونگکوک: اگه تونستی باش (نیش خنده)
هیونجین: بگیریدش
که یهو چندتا ادم از پشت جونگکوک سبز شدن و دستای جونگکوک و گرفتن که جونگکوک با یه حرکت داخل سر هر دوشون یه تیر خالی کرد
هیونجین: آیششش (عصبی)
جونگکوک: چیشد (خنده)
هیونجین: فعلا نه ولی بعدا نشونت میدم
هیونجین با افرادش رفت
جونگکوک: فکر کرده شکست من کار آسونیه
.........
ا.ت: مگه نگفتم مراقب باشید(داد)
؟ : خانم جئون
ا.ت: شما دارو نداره منو نابود کردید(داد)
؟ : ما خبر نداشتیم اونا لباسای بادیگاردای مارو پوشیدن و به بهونه ی اینکه میخوان داخل عمارت و چک کنن پرونده هارو دزدیدن
ا.ت: خفه شو و گمشو بیرون اخراجی
؟ : اما..
ا.ت: برو بیرون(داد)
؟ : چ.. چشم
ا.ت: من از ۱۵ سالگی این باند و سر پا گذاشتم این باند همه چیز من بود من خودم این باند و ساختم
ا.ت همینطوری که با خودش حرف میزد قطره های اشکی روی گونش ریخت که گوشیش زنگ خورد برش داشت و جواب داد
ا.ت: بله!
سولنان: سلام
ا.ت: سلام
سولنان: چرا صدات گرفتست
ا.ت: کارتو بگو
سولنان: فعلا قط میکنم انگار حالت خوب نیست
ا.ت: د بنال
سولنان: ولش بعدا میپرسم
ا.ت: باش
سولنان: بای
ا.ت: بای
*پایان مکالمه*
۱۰.۰k
۰۶ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.