(رمان خواهران برادران)
(رمان خواهران برادران)
(پارت 4)
واسه فردا وقت گرفتیم البته با اصرار دوروک 😂
دوروک: 😂😂😊
سوسن؟ خوبه که خب بریم بازار تا لباس عروس داماد این چیزها رو بخریم
قبول کردن و رفتن خرید لباس عروس و داماد رو خرید و چیز های کوچک دیگه
بعدش رفتن خونه نباهت همه نشستن
اورهان: خب کجا عروسی بگیریم تو
دوروک: تصمیم گرفتیم که وقتی عقد کردیم بریم پکنیک اونجا همه چیزو ترتیب دارم تزئین اینجور چیزا هم به هماهنگ کننده سپردم
بعدش
همه پا شدن بجز آسیه دوروک نباهت
سوسن گفت بیا بریم خونه ما غذا بخوریم غذا درست کردم دست پخت آشپز سوسن خانوم رو رد نکنین بیان
همه: 😂😂باشه میام سوار ماشین شدن و رفتن خونه سوسن و عمر بعدش با خوشحالی خنده و همه با هم خوب بودن نشستن غذا خوردن بعدش رفتن تا درباره عروسی آسیه دوروک حرف بزنن
آسیه: راستی دوروک باید برم آریشگاه سوسن جایی رو سراغ داری
سوسن: بله خودمون
آسیه: چی
سوسن: خودمون درست شنیدی
دوروک: خب آخه...
سوسن: آخه نداریم دوروک جون نگار نباش عروس خانوم رو میکنیم دست گل نگران عشقت نباش 😂😂
دوروک: باشه 😂
بعدش
الیف: عه امشب شب بارش شهاب سنگ هاست 😍🤯
همه تعجب کردن
دوروک: خب پاشین بریم یه جایی نگاه کنیم همه آماده شدن و رفتن جنگل و تماشای بارش شهاب سنگ ها رو کردن دوروک که با خودش گیتار آورده بود با آسیه شروع به ترانه خوندن کردن
و بعدش برگشتن خونه خودشون و خوابیدن
صبح شد و عروسی آسیه و دوروک بود
(ادامه دارد)
(پارت 4)
واسه فردا وقت گرفتیم البته با اصرار دوروک 😂
دوروک: 😂😂😊
سوسن؟ خوبه که خب بریم بازار تا لباس عروس داماد این چیزها رو بخریم
قبول کردن و رفتن خرید لباس عروس و داماد رو خرید و چیز های کوچک دیگه
بعدش رفتن خونه نباهت همه نشستن
اورهان: خب کجا عروسی بگیریم تو
دوروک: تصمیم گرفتیم که وقتی عقد کردیم بریم پکنیک اونجا همه چیزو ترتیب دارم تزئین اینجور چیزا هم به هماهنگ کننده سپردم
بعدش
همه پا شدن بجز آسیه دوروک نباهت
سوسن گفت بیا بریم خونه ما غذا بخوریم غذا درست کردم دست پخت آشپز سوسن خانوم رو رد نکنین بیان
همه: 😂😂باشه میام سوار ماشین شدن و رفتن خونه سوسن و عمر بعدش با خوشحالی خنده و همه با هم خوب بودن نشستن غذا خوردن بعدش رفتن تا درباره عروسی آسیه دوروک حرف بزنن
آسیه: راستی دوروک باید برم آریشگاه سوسن جایی رو سراغ داری
سوسن: بله خودمون
آسیه: چی
سوسن: خودمون درست شنیدی
دوروک: خب آخه...
سوسن: آخه نداریم دوروک جون نگار نباش عروس خانوم رو میکنیم دست گل نگران عشقت نباش 😂😂
دوروک: باشه 😂
بعدش
الیف: عه امشب شب بارش شهاب سنگ هاست 😍🤯
همه تعجب کردن
دوروک: خب پاشین بریم یه جایی نگاه کنیم همه آماده شدن و رفتن جنگل و تماشای بارش شهاب سنگ ها رو کردن دوروک که با خودش گیتار آورده بود با آسیه شروع به ترانه خوندن کردن
و بعدش برگشتن خونه خودشون و خوابیدن
صبح شد و عروسی آسیه و دوروک بود
(ادامه دارد)
۲.۸k
۲۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.