"رییس من"
"رییس من"
𝐦𝐲 𝐛𝐨𝐬𝐬
𝐩𝐚𝐫𝐭𝟐𝟔
″بیرون″
″بک ا.ت″
تو ماشین بودیم فیلیکس و سوکی جلو بودن و سوکی راننده بود منو میا هم پشت، بعد که رسیدم خونه خودم منو میا رفتیم بالا وسایلا رو برداریم بعد𝟕 مین همه چی رو جمع کردیم گزاشتیم چمدون میا رفت پایین تا به بچه ها بگه بیان کمک تا چمدون هارو ببریم بعد چند دقیقه زنگ در خورد وقتی درو باز کردم چشمام سیاهی رفت و یه لحظه هنگ کردم چون اون کوک بود و تو ی دستش گل بودو اون یکی دستش شیرینی قلبی
اومد تو و در رو فقل کردو شیرینی و گل رو گزاشتم کنارو بغلم کرد تو گوشم زمزمه کرد
کوک: کار بدی کردی بودی بیب
ا.ت:منو ببخش کوک ...نمیدونم ...نمیدونم چرا اونکارو کرد..م *بغض*
کوک:اوم اشکال نداره نداره ولی....
دیدم درست کرد تو جیبش و و حرفه آورد و زانو زد و گفت
کوک:پرنسس من میشی؟*رومانتیک*
ا.ت:چی..... چیییی.... ب.... بلههههه
و لی لی لی لی لی کوک منو بغل کرد و برد رو تخت و لباشو گزاشتم رو لبم و مک میزد و در زدن من بلند شدم و دیدم میا و سوکی و فیلیکس اومدن بالا کوک اومد و وقتی سوکی و فیلیکس رو دید اعصبانی شد
کوک:ا.ت بیا تو اتاق یه لحظه*عصبی.جدی*
*رفتن اتاق و درو قفل کرد*
کوک:اون دوتا پسرا کی بودن؟ ها؟(آخرش با داد)
ا.ت:اون مو بلونده دوس پسر میاعه و اون یکی هم دوست دوس پسر میاعه حالا راضی شدی یا نه؟
کوک:ولی یه تنبه داری بخواطر اینکه از دستم فرار کردی
ا.ت:کوک لطفا.... التماست میکنم!
تو همین زمان کوک هم داشت لباساش رو درمی آورد
کوک:نه بیب قراره فقط درد بکشی بیب
وقتی این حرف رو زد پرید رو ا.ت و دیکش رو روی کص ا.ت ماساژ داد
ا.ت:عاحححح کوک.... کوککککک
کوک:هیشششش،فقط صدای ناله بشنوم
........ادامه دارد......
𝐦𝐲 𝐛𝐨𝐬𝐬
𝐩𝐚𝐫𝐭𝟐𝟔
″بیرون″
″بک ا.ت″
تو ماشین بودیم فیلیکس و سوکی جلو بودن و سوکی راننده بود منو میا هم پشت، بعد که رسیدم خونه خودم منو میا رفتیم بالا وسایلا رو برداریم بعد𝟕 مین همه چی رو جمع کردیم گزاشتیم چمدون میا رفت پایین تا به بچه ها بگه بیان کمک تا چمدون هارو ببریم بعد چند دقیقه زنگ در خورد وقتی درو باز کردم چشمام سیاهی رفت و یه لحظه هنگ کردم چون اون کوک بود و تو ی دستش گل بودو اون یکی دستش شیرینی قلبی
اومد تو و در رو فقل کردو شیرینی و گل رو گزاشتم کنارو بغلم کرد تو گوشم زمزمه کرد
کوک: کار بدی کردی بودی بیب
ا.ت:منو ببخش کوک ...نمیدونم ...نمیدونم چرا اونکارو کرد..م *بغض*
کوک:اوم اشکال نداره نداره ولی....
دیدم درست کرد تو جیبش و و حرفه آورد و زانو زد و گفت
کوک:پرنسس من میشی؟*رومانتیک*
ا.ت:چی..... چیییی.... ب.... بلههههه
و لی لی لی لی لی کوک منو بغل کرد و برد رو تخت و لباشو گزاشتم رو لبم و مک میزد و در زدن من بلند شدم و دیدم میا و سوکی و فیلیکس اومدن بالا کوک اومد و وقتی سوکی و فیلیکس رو دید اعصبانی شد
کوک:ا.ت بیا تو اتاق یه لحظه*عصبی.جدی*
*رفتن اتاق و درو قفل کرد*
کوک:اون دوتا پسرا کی بودن؟ ها؟(آخرش با داد)
ا.ت:اون مو بلونده دوس پسر میاعه و اون یکی هم دوست دوس پسر میاعه حالا راضی شدی یا نه؟
کوک:ولی یه تنبه داری بخواطر اینکه از دستم فرار کردی
ا.ت:کوک لطفا.... التماست میکنم!
تو همین زمان کوک هم داشت لباساش رو درمی آورد
کوک:نه بیب قراره فقط درد بکشی بیب
وقتی این حرف رو زد پرید رو ا.ت و دیکش رو روی کص ا.ت ماساژ داد
ا.ت:عاحححح کوک.... کوککککک
کوک:هیشششش،فقط صدای ناله بشنوم
........ادامه دارد......
۵.۳k
۱۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.