➖⃟♥️•• 𝒓𝒊𝒈𝒉𝒕 𝒉𝒆𝒂𝒓𝒕 𝒑²⁹
(۷ ماه بعد)
اخرای هفت ماهم بود یبار خواستم سقط کنم ولی جلوم رو گرفتن از همون موقع حواسشون بهم بود تا چهار ماهیم ولی گفتم زیاد نگهش داشتم نگهش میدارم جونگ کوک همیشه کنارم بود ازش هنوز هم متنفرم یکم از تنفرم کم شده فقط یکم راستی معلوم شده بود بچه دختره از همون یک ماهگیم میا خانوم تشریفشون رو اوورده بود اما جونگ کوک تحویلش نمیگرفت تازه فهمیده بودم میا نامزد قبلی کوکه حالم ازش بهم میخورد با اون عشوه های مزخرفش . دراز کشیدم رو تخت پتو رو کشیدم رو خودم چشمامو بستم و بعدش نفهمیدم چیشد ... چشمام رو باز کردم فقط سیکس پک میدیدم و رد زخم های خوب شده هنوز هم ردشون بود بهشون دست زدم خواستم تکون بخورم اما نمیتونستم غرق خواب بود به دماغش دست زدم ولی بابای بچم خیلی خوشگله گونه های رو نوازش میکردم که یهو بچه لگد محکمی زد و باعث شد بلند بگم
_عاع
جونگ کوک عین چی از خواب پرید انگار بمب ترکیده باشه به اینور اونور نگا میکرد
_چیشد
از این کارش خیلی خندم گرفت
_چیشد
_محکم لگد زد
شکمم رو بغل کرد
_ا نکن مامانت دردش میگیره
از شدت ذوق نمیدونستم چیکار کنم هروقت لگد میزد همینطور ذوق میکردم
_من میخوابم برم بیرون بگردم
_بهم قول بده برمیگردی!
_قول میدمممم
_راننده جدید استخدام کردم
_عه کیه؟؟
_قرار بود باهم اشناتون کنم
_اماده میشم میام
_باشه گلم
یه لباس کوتاه قرمز با کفشای ته بلند قرمز و یه آرایش ملایم کردم رفتم طبقه پایین جونگ کوک اومد کمکم
_اوففف صد بار گفتم کفش ته بلند نپوش گوش کن تورو خدا
_خب بهم میان
_بیوفتی خودت و این بچه طوریتون بشه من چیکار کنم؟
_هیچی نمیشه
_به خدمتکارا میگم صندل قرمز بیارن باشه
_نه
_خواهش میکنم
_باشه باشه
داستان خیلی لوس شده بنظرم مزخرفه
اخرای هفت ماهم بود یبار خواستم سقط کنم ولی جلوم رو گرفتن از همون موقع حواسشون بهم بود تا چهار ماهیم ولی گفتم زیاد نگهش داشتم نگهش میدارم جونگ کوک همیشه کنارم بود ازش هنوز هم متنفرم یکم از تنفرم کم شده فقط یکم راستی معلوم شده بود بچه دختره از همون یک ماهگیم میا خانوم تشریفشون رو اوورده بود اما جونگ کوک تحویلش نمیگرفت تازه فهمیده بودم میا نامزد قبلی کوکه حالم ازش بهم میخورد با اون عشوه های مزخرفش . دراز کشیدم رو تخت پتو رو کشیدم رو خودم چشمامو بستم و بعدش نفهمیدم چیشد ... چشمام رو باز کردم فقط سیکس پک میدیدم و رد زخم های خوب شده هنوز هم ردشون بود بهشون دست زدم خواستم تکون بخورم اما نمیتونستم غرق خواب بود به دماغش دست زدم ولی بابای بچم خیلی خوشگله گونه های رو نوازش میکردم که یهو بچه لگد محکمی زد و باعث شد بلند بگم
_عاع
جونگ کوک عین چی از خواب پرید انگار بمب ترکیده باشه به اینور اونور نگا میکرد
_چیشد
از این کارش خیلی خندم گرفت
_چیشد
_محکم لگد زد
شکمم رو بغل کرد
_ا نکن مامانت دردش میگیره
از شدت ذوق نمیدونستم چیکار کنم هروقت لگد میزد همینطور ذوق میکردم
_من میخوابم برم بیرون بگردم
_بهم قول بده برمیگردی!
_قول میدمممم
_راننده جدید استخدام کردم
_عه کیه؟؟
_قرار بود باهم اشناتون کنم
_اماده میشم میام
_باشه گلم
یه لباس کوتاه قرمز با کفشای ته بلند قرمز و یه آرایش ملایم کردم رفتم طبقه پایین جونگ کوک اومد کمکم
_اوففف صد بار گفتم کفش ته بلند نپوش گوش کن تورو خدا
_خب بهم میان
_بیوفتی خودت و این بچه طوریتون بشه من چیکار کنم؟
_هیچی نمیشه
_به خدمتکارا میگم صندل قرمز بیارن باشه
_نه
_خواهش میکنم
_باشه باشه
داستان خیلی لوس شده بنظرم مزخرفه
۲۸.۷k
۱۰ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.