پارت پانزدهم
من:الو سلام ایدا ایدا:سلام عزیز دلم خیلی دلم برات تنگ شده من:دل منم برات تنگ شده خوبی مامان بابات خوبن ایدا:تو خودت خوبی منم خوبم مامان بابامم خوبن چرا پس جواب نمیدی میدونی چقدر زنگ زدم به مهراد به خونتون خونه که هیچکس جواب نمیدین مهرادم هر دفعه میگه خوابی من:اره من تو این دوماه اصلا بیرون نیومدم تلفنارو هم مهراد جواب میده گوشیمم خراب شده الان گوشی نو سورن گرفته واسم ایدا که اسم سورن اومده بود لهنش شیطون شد و گفت ایدا:ای شیطون کی اینو داده اخ اخ از دست رفتی من:ایدا ببند دهنتو یه ذره نمیشه با تو خوب حرف زد لیاقتت همون فحشه ایدا:خب حالا انگار چیشده من:میخوای بیای شمال ایدا:اره راستی مهرسا نوشین و سانازم میان من:اه برای چی اونا میان اصلا کی گفت ایدا:من که نگفتم اون روز داشتم با سورن حرف میزدم اون دو تا میمونم شنیدن گفتن میشه ما هم بیایم من نتونستم بگم نه اونا هم میان من:خب حالا میگم بیا یه حالی از اونا بگیریم ایدا:اره موافقم یه ذره اذیتشون کنیم من:خب ایدا جون من برم وسایلامو جمع کنم فردا صبح زود باید حرکت کنیم ایدا:باشه دیگه منم برم وسایلامو جمع کنم خدافظ من:خدافظ گوشی رو که قطع کردم رفتمو شروع کردم به جمع کردن وسایلام
پارت بعدی
پارت بعدی
۶.۹k
۰۳ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.