عشق دردناک پارت 44
[ امریکا 17 جولای ساعت18:10 دقیقه]
.......ا.ت
این مریض هم بیرون رفت که چند دقیقه بعد منشیم اومد داخل
م:خانم چوی این اخرین مریض بود
سری تکان دادم
ا.ت:ممنون تو میتونی بری
سری تکان داد و با خدا حافظی خارج شد خسته پوفی کردم و نگاهی به ساعتم انداختم دیر بود یاید برا شام میرسیدم حتما ووسوک منتظرمه
سریع کیف و گوشیم رو برداشتم و بعد در مطب رو بستم و رفتم سوار ماشینم شدم و بعد به سمت خونه
اه بزارید از این چهار سال براتون بگم تو این چهار سال سختی زیادی کشیدم چند روز بعد فوت میا با تهیونگ تصمیم گرفتیم برگردیم امریکا اینجا تهیونگ بهترین دکتر ها رو پیدا کرد و بعد تصمیم به عمل گرفتن اما وقتی فهمیدن که حا*مله ام منصرف شدن و گفن که عملم ریسک داره و امکان مر*گم زیاده ولی من قبول نکردم اما تهیونگ به زور مجبورم کرد که عمل انجام بدم و در این صورت دکتر ها تصمیم به س*قط بچه گرفتن و بعد عمل چند ماه طول کشید تا مثل قبل خوب بشم ولی از دست دادن بچه ام منو افسرده کرده بود و همینطور از تهیونگ به شدت دلخور بودم با اینکه اون همش کمکم میکرد اما من تا یک سال باهاش حرفی نزدم ولی بازم بهم اهمیت میداد و برام معلم خصوصی گرفت و با درس خوندن های بدون وقفه تونستم تو یک سال قبول بشم البته این وسط پارتی بازی هایی که تهیونگ برام میکرد با اینکه نمیخواستم اما خب اون انجامش داد و من موفق شدم تو این چهار سال مدرک دکتریم رو بگیرم و در کنار این مواظب ووسوک هم بودم به طوری که خیلی همو دوست داشتیم بیشتر به حرف من گوش میداد تا تهیونگ
........
بوقی زدم نگهبان در رو باز کرد وارد شدم ماشین پارک کردم
رفتم داخل صدای خنده های ووسوک و داد تهیونگ میومد خدمتکار به استقبالم اومد کیف و پالتوم رو ازم گرفت
خدمتکار:خوش اومدیدخانم
لبخندی زدم
ا.ت:مرسی چه خبر شده
خدمتکار:اه خانم اقا کیم رو مبل خواب بودن جناب ووسوک روشون اب ریختن الانم اقاکیم دارن غر میزنن
خندیدم این ورو جک با پنج سال سن خونه رو رو سرش گذاشته
رفتم تو تو پذیرایی داشتن دنبال هم میدویدن که ووسوک منو دید و جیغ زد و با دو خودشو انداخت تو بغلم
تهیونگ:...
.......ا.ت
این مریض هم بیرون رفت که چند دقیقه بعد منشیم اومد داخل
م:خانم چوی این اخرین مریض بود
سری تکان دادم
ا.ت:ممنون تو میتونی بری
سری تکان داد و با خدا حافظی خارج شد خسته پوفی کردم و نگاهی به ساعتم انداختم دیر بود یاید برا شام میرسیدم حتما ووسوک منتظرمه
سریع کیف و گوشیم رو برداشتم و بعد در مطب رو بستم و رفتم سوار ماشینم شدم و بعد به سمت خونه
اه بزارید از این چهار سال براتون بگم تو این چهار سال سختی زیادی کشیدم چند روز بعد فوت میا با تهیونگ تصمیم گرفتیم برگردیم امریکا اینجا تهیونگ بهترین دکتر ها رو پیدا کرد و بعد تصمیم به عمل گرفتن اما وقتی فهمیدن که حا*مله ام منصرف شدن و گفن که عملم ریسک داره و امکان مر*گم زیاده ولی من قبول نکردم اما تهیونگ به زور مجبورم کرد که عمل انجام بدم و در این صورت دکتر ها تصمیم به س*قط بچه گرفتن و بعد عمل چند ماه طول کشید تا مثل قبل خوب بشم ولی از دست دادن بچه ام منو افسرده کرده بود و همینطور از تهیونگ به شدت دلخور بودم با اینکه اون همش کمکم میکرد اما من تا یک سال باهاش حرفی نزدم ولی بازم بهم اهمیت میداد و برام معلم خصوصی گرفت و با درس خوندن های بدون وقفه تونستم تو یک سال قبول بشم البته این وسط پارتی بازی هایی که تهیونگ برام میکرد با اینکه نمیخواستم اما خب اون انجامش داد و من موفق شدم تو این چهار سال مدرک دکتریم رو بگیرم و در کنار این مواظب ووسوک هم بودم به طوری که خیلی همو دوست داشتیم بیشتر به حرف من گوش میداد تا تهیونگ
........
بوقی زدم نگهبان در رو باز کرد وارد شدم ماشین پارک کردم
رفتم داخل صدای خنده های ووسوک و داد تهیونگ میومد خدمتکار به استقبالم اومد کیف و پالتوم رو ازم گرفت
خدمتکار:خوش اومدیدخانم
لبخندی زدم
ا.ت:مرسی چه خبر شده
خدمتکار:اه خانم اقا کیم رو مبل خواب بودن جناب ووسوک روشون اب ریختن الانم اقاکیم دارن غر میزنن
خندیدم این ورو جک با پنج سال سن خونه رو رو سرش گذاشته
رفتم تو تو پذیرایی داشتن دنبال هم میدویدن که ووسوک منو دید و جیغ زد و با دو خودشو انداخت تو بغلم
تهیونگ:...
۳۵.۳k
۲۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.