پارت ششم عشق ویژه
پرش زمانی
چند ساعت بعد :
خوابیده بودی که باصدای قدمها اون پیرمرد از خواب بلند شی
رئیس : بلند شدی فرشته کوچولو
بوی الکل دهنش تو اتاق پیچیده بود مطمئن بودی قرار بود امشب تنبیه بشی ولی چطور لز چه راهی
ا،ت : چیکارم داری ؟
رئیس : دلم نمیاد دختر خوشگلی مثل تو زیرم بخوابه ولی دوست دارم سیاه کبودت کنم
ا،ت : به چیزی کمتر از آیت فکر نمیکردم
اون شب تا خود صبح زیر دست پاش بودی و با تمام چیزهایی که دور برش بود ضربه ایی به بدنت زده بود اون تورو گناه کار ترین آدم روی زمین میدونست
رئیس: زخماش روببندید ومراقبش باشید بمیره همتون رو میکشم
یونا : تو زدی بدبخت رو لت و پار کردی از ما انتظار داری وای گیر چه کسی افتادیم
ردی تخت افتاده بودی تمام بدنت درد میکرد با باز شدن
در چشمات رو باز کردی و نگاهی به دختری که سمتت میومد کردی اون یونا بود دوستت
ا،ت : یونا
دستت رو سمتش دراز کردی ولی از شدت درد دستت پرت شد روی تخت
یونا : جان یونا من بمیرم برات کاشمیمردم و اینجوری ندیدمت
ا،ت : یونا کاش منم مثل بقیه میکشتن اون دردش کمتر بود نه ؟
یونا : همه اش تموم میشه ا،ت خواهش میکنم دوم بیار
به خاطر دل شکسته یونا دوم بیار
ا،ت : یونا میدونم خطرناکه ولی خودت رو برسون به اتاق پسرا و همه چیز رو براشون تعریف کن
یونا : شده بمیرم این کار رو میکنم
زحمات رو بست کمکت کرد بشینی محکم بغلت کرد و دونفری باهم شروع کردید به گریه کردن یونا خیلی دوستت داشت و به خاطر تو به این دام افتاده بود
پرش زمانی :
رئیس : میبینم سرپا شدی پس باید دوباره کتک بخوری دوست ندارم روی پاهات راه بری اونجوری دراز کشیده جذابب تری
هنوزنمیتونستی رفتار پیرمرد رو درک کنی با تعجب زل زده بودی بهش که با کمربندش افتادجونت جیغ بلندی که کشیدی کل عمارت رو به لرزه در آورد بیرون همه دوست داشتن نجاتت بدن ولی همه از ترس خشکشون زده بود که یکدفعه در عمارت باز شد و ارباب جوان دوید دنبال فرشته ایی که همیشه بهش محبت میکرد
کوک : نزن لعنتی
رئیس : او ارباب جوان ببخشید برو گمشو بابا
از تعجب چشمات گرد شده بود
کوک : بابا میشه یه لحظه بیای داخل اتاق
یه نفر دقیقا شبیه همون شخصی که داشت میزدت وارداتاق شداونجا بودکه فهمیدم اون پیرمرد پدرنبود
پدر : احمق گمشو بیرون تاندادم زنده زنده و کبابت کنن
اون حرف روش اثر نداشت پس چند نفر اونو از روت برداشتن ولی تو دیگه جونی نداشتی
پدر : بسوزونیدش
کوک : ا،ت حالت خوبه
دستت روگرفت ومحکم فشار داد منتطر شنیدن جوابی از جانب تو بود ...
چند ساعت بعد :
خوابیده بودی که باصدای قدمها اون پیرمرد از خواب بلند شی
رئیس : بلند شدی فرشته کوچولو
بوی الکل دهنش تو اتاق پیچیده بود مطمئن بودی قرار بود امشب تنبیه بشی ولی چطور لز چه راهی
ا،ت : چیکارم داری ؟
رئیس : دلم نمیاد دختر خوشگلی مثل تو زیرم بخوابه ولی دوست دارم سیاه کبودت کنم
ا،ت : به چیزی کمتر از آیت فکر نمیکردم
اون شب تا خود صبح زیر دست پاش بودی و با تمام چیزهایی که دور برش بود ضربه ایی به بدنت زده بود اون تورو گناه کار ترین آدم روی زمین میدونست
رئیس: زخماش روببندید ومراقبش باشید بمیره همتون رو میکشم
یونا : تو زدی بدبخت رو لت و پار کردی از ما انتظار داری وای گیر چه کسی افتادیم
ردی تخت افتاده بودی تمام بدنت درد میکرد با باز شدن
در چشمات رو باز کردی و نگاهی به دختری که سمتت میومد کردی اون یونا بود دوستت
ا،ت : یونا
دستت رو سمتش دراز کردی ولی از شدت درد دستت پرت شد روی تخت
یونا : جان یونا من بمیرم برات کاشمیمردم و اینجوری ندیدمت
ا،ت : یونا کاش منم مثل بقیه میکشتن اون دردش کمتر بود نه ؟
یونا : همه اش تموم میشه ا،ت خواهش میکنم دوم بیار
به خاطر دل شکسته یونا دوم بیار
ا،ت : یونا میدونم خطرناکه ولی خودت رو برسون به اتاق پسرا و همه چیز رو براشون تعریف کن
یونا : شده بمیرم این کار رو میکنم
زحمات رو بست کمکت کرد بشینی محکم بغلت کرد و دونفری باهم شروع کردید به گریه کردن یونا خیلی دوستت داشت و به خاطر تو به این دام افتاده بود
پرش زمانی :
رئیس : میبینم سرپا شدی پس باید دوباره کتک بخوری دوست ندارم روی پاهات راه بری اونجوری دراز کشیده جذابب تری
هنوزنمیتونستی رفتار پیرمرد رو درک کنی با تعجب زل زده بودی بهش که با کمربندش افتادجونت جیغ بلندی که کشیدی کل عمارت رو به لرزه در آورد بیرون همه دوست داشتن نجاتت بدن ولی همه از ترس خشکشون زده بود که یکدفعه در عمارت باز شد و ارباب جوان دوید دنبال فرشته ایی که همیشه بهش محبت میکرد
کوک : نزن لعنتی
رئیس : او ارباب جوان ببخشید برو گمشو بابا
از تعجب چشمات گرد شده بود
کوک : بابا میشه یه لحظه بیای داخل اتاق
یه نفر دقیقا شبیه همون شخصی که داشت میزدت وارداتاق شداونجا بودکه فهمیدم اون پیرمرد پدرنبود
پدر : احمق گمشو بیرون تاندادم زنده زنده و کبابت کنن
اون حرف روش اثر نداشت پس چند نفر اونو از روت برداشتن ولی تو دیگه جونی نداشتی
پدر : بسوزونیدش
کوک : ا،ت حالت خوبه
دستت روگرفت ومحکم فشار داد منتطر شنیدن جوابی از جانب تو بود ...
۹.۹k
۰۹ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.