پارت ۹ مدرسه
پارت ۹ مدرسه
همه ، هایی نیاز نبود داد بکشی
کنیکیدا ، اوه ببخشین ولی اگه داد نمیزدم نمیفهمیدین
همه ، اههه مگه ما خنگیم
کنیکیدا در دل ، اره خیلی ،
کنیکیدا ، نه خنگ نیستین
همه ، خوبه
کنیکیدا ، هوی ما بریم وسایل را اماده کنیم خوبه
همه ، کیا
کنیکیدا ، بزارید تیم بندی کنیم چند نفر میرن سراغ دازای چند نفرم با من میان تا با من کلبه را اماده کنن
همه ، اوک
کنیکیدا ، اتسوشی یوسانو با من بیایین تا بریم پیش دازای
کنیکیدا. ، بقیه هم کلبه را اماده کنین
همه ، هاییی
کنیکیدا خب بریم
_______------------___________-------------__________-------
یوسانو کنیکیدا و اتسوشی رسیدن خونه دازای
همه لباس مشکی پوشیدن و ماسک گذاشتن روی سرشون
(تق تق)
دازای ، کیهه
درو باز کرد و بیهوشش کردن
___________-------------______________-----------------------
از زبان دازای
داشتم فکر میکردم این احساس چیه من به چویا دارم
تهههه چیکار کنم نمیتونم از فکرش بیام بیرون
اههوووفففففف هه صدای در امد
رفتم ببینم کیه که بیهوش شدم و الان داخل یک اتاق هستم
کنیکیدا ، هوی اگه اون پسر رو دوست داری (پسر منظورش چویاست)اطراع کن یا ما انقدر بهش نزدیک میشیم تا نتونی حتی یک کلام باهاش صحبت کنی و در اخر مال خومون میکنیمش
دازای ، اهههه پس من دوسش داشتم (خنده با ناراحتی)
دازای ، ولی اون منو دوست نداره
کنیکیدا ، ولی اگه بهش نگی اون برای ما میشه
دازای ، قبوله اطراف میکنم
کنیکدا ، و راستی ما یک کلبه واس فردا حاضر کردیم
کنیکدا دوباره دازای را بیهوش کرد و برد خونش (خونه کونیکیدا نه خونه دازای )
___________________------_-_-_-_-_-_-_-_-__-_-_-_-_-__-_-خب بریم سراغ کنجی و رامپو و تانیزاکی و نائومی
تانیزاکی ، خب الان چیکار کنییم
کنجی ، من گاو بیارم
همه ، نههههه کنجب نظر ندههه
تانیراکی ، رامپو سا چیکار کنیم
رامپو ، حوصله ندارم بگم
تانیزاکی ، اگه بگی بهت خوراکی میدیم
رتمپو ، باشه میگم
رامپو عینک زد و گفت
رامپو ، اول یک میز زیبا با کلی غذا اماده کنین و دور دیوار هارا شمع بزارید
همه هایی
اتسوشی یوسانو و کنیکدا امدن درون کلبه
کنیکیدا ، شما ها چیکار میکنید
همه ، میخواهیم یک میز زیبا که داخلش کلی غذا هست درست کنیم و دور دیوار ها را شمع بزاریم
کنیکدا ، خوبه فکر قشنگی هست
ادامه داره
همه ، هایی نیاز نبود داد بکشی
کنیکیدا ، اوه ببخشین ولی اگه داد نمیزدم نمیفهمیدین
همه ، اههه مگه ما خنگیم
کنیکیدا در دل ، اره خیلی ،
کنیکیدا ، نه خنگ نیستین
همه ، خوبه
کنیکیدا ، هوی ما بریم وسایل را اماده کنیم خوبه
همه ، کیا
کنیکیدا ، بزارید تیم بندی کنیم چند نفر میرن سراغ دازای چند نفرم با من میان تا با من کلبه را اماده کنن
همه ، اوک
کنیکیدا ، اتسوشی یوسانو با من بیایین تا بریم پیش دازای
کنیکیدا. ، بقیه هم کلبه را اماده کنین
همه ، هاییی
کنیکیدا خب بریم
_______------------___________-------------__________-------
یوسانو کنیکیدا و اتسوشی رسیدن خونه دازای
همه لباس مشکی پوشیدن و ماسک گذاشتن روی سرشون
(تق تق)
دازای ، کیهه
درو باز کرد و بیهوشش کردن
___________-------------______________-----------------------
از زبان دازای
داشتم فکر میکردم این احساس چیه من به چویا دارم
تهههه چیکار کنم نمیتونم از فکرش بیام بیرون
اههوووفففففف هه صدای در امد
رفتم ببینم کیه که بیهوش شدم و الان داخل یک اتاق هستم
کنیکیدا ، هوی اگه اون پسر رو دوست داری (پسر منظورش چویاست)اطراع کن یا ما انقدر بهش نزدیک میشیم تا نتونی حتی یک کلام باهاش صحبت کنی و در اخر مال خومون میکنیمش
دازای ، اهههه پس من دوسش داشتم (خنده با ناراحتی)
دازای ، ولی اون منو دوست نداره
کنیکیدا ، ولی اگه بهش نگی اون برای ما میشه
دازای ، قبوله اطراف میکنم
کنیکدا ، و راستی ما یک کلبه واس فردا حاضر کردیم
کنیکدا دوباره دازای را بیهوش کرد و برد خونش (خونه کونیکیدا نه خونه دازای )
___________________------_-_-_-_-_-_-_-_-__-_-_-_-_-__-_-خب بریم سراغ کنجی و رامپو و تانیزاکی و نائومی
تانیزاکی ، خب الان چیکار کنییم
کنجی ، من گاو بیارم
همه ، نههههه کنجب نظر ندههه
تانیراکی ، رامپو سا چیکار کنیم
رامپو ، حوصله ندارم بگم
تانیزاکی ، اگه بگی بهت خوراکی میدیم
رتمپو ، باشه میگم
رامپو عینک زد و گفت
رامپو ، اول یک میز زیبا با کلی غذا اماده کنین و دور دیوار هارا شمع بزارید
همه هایی
اتسوشی یوسانو و کنیکدا امدن درون کلبه
کنیکیدا ، شما ها چیکار میکنید
همه ، میخواهیم یک میز زیبا که داخلش کلی غذا هست درست کنیم و دور دیوار ها را شمع بزاریم
کنیکدا ، خوبه فکر قشنگی هست
ادامه داره
۳.۵k
۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.