² پارتی: نام:"گُناهی بِ نامِ کیم تهیونگ"
"+:بعد از سه سال دیدمش:) چقدر بزرگ شده بود موهای مشکیش بلند تر شده بود و روی صورتش ریخته بود:) چشماش اون شیطنت قبل رو نداشت :) بِ نَظر مهربون تر شده بود و آروم تر تغییر زیادی نکرده بود فقط قدش بلند تر شده بود:) درسته بعد از سه سال دیدمت ولی وقتی نگات میکنم هنوز قلبم مثل قبلا می لرزه:) چقدر اون چشمایِ مشکی رنگ رو دوست دارم چقدر اون موهای پریشونت رو دوست دارم:) چقدر مهربونی هاشو را دوست دارم :) من همه چیزت را دوست دارم پسرک مو مشکی :)"
نگاه خیره مو ازش گرفتم...
ولی...
ولی شاید...
شاید وقتش بود بِ حرف مغزم گوش کنم...
"ولی اگه قلب بفمه مغز واسش چِ فداکاری هایی کرده ب احترامش نمیتَپه:) چون
کیم تهیونگ یِ گناهه!"
(...):پارک مین سو بیا جلو!
با صدای استاد پاشدم تا برم...
* ساعت ¹ ظهر *
کوله مو انداختم رو دوشم و از سالن دانشگاه خارج شدم کلاغ پر نمیزد تو حیاط...
خب واضحه ، کلاس ساعت ¹² تموم میشه و من چون مدیر بام کار داشت و همینطور باید کارایه مقاله مو تحویل میدادم موندم تو دانشگاه...
دوس داشتم کمی تو محیط مدرسه قدم بزنم برا همین رفتم حیاط پشتی...
کوله مو رو نیمکت سنگی انداختم و رفتم قدم بزنم ک یهو صدایه قدم هایی رو شنیدن و بعله...مستر کیم اومد...
اخهه چراا باید بیاراده بش جذب شم؟
+:چرا اومدی؟
_:اگه بخای میرم چشمام!
+:ب من دیگه نگو "چشمام" همه چی بینمون تموم شده!
تهیونگ دستاشو جیبه شلوارش گذاشت و کمی کروات شو شل کرد و در هر حالی ک آروم نزدیک مینسو میشد لب زد:
"تهیونگ:ما هیچوقت قبل از این گناهکار نبودیم...اما اگر این عشق گناه بود...اگر اشتباه بود...شاید وقتش رسیده تا گناه همدیگه باشیم...تو گفتی عشق شبیه منه...چون گناهه...حالا تو زیباترین گناه منی کیم مین سو"
+:نمیخوام!
تهیونگ دقیقا جلو و نزدیک مین سو بود و آروم اونو ب سمت دیوار هدایت میکرد...
_:چرا؟
+:چون آدم هایِ بی معرفتی هستیم !
زود برایِ هم تکراری می شیم ،
زود از هم خسته می شیم ...
انگار "عاشق شدن" را یادمون ندادن ،
پایِ حرف موندن رو،
وفاداری رو ؛
یادمون ندادن ...
اولش برایِ به دست آوردنِ هم ،
به هر دری می زنیم ،
به هم که رسیدیم ؛
مقایسه می کنیم ،
دنبالِ عیب هایِ هم می گردیم ،
و راحت از هم سیر می شویم ...
انصافا که آدم هایِ بی اراده و
سر درگمی هستیم ،
به حرف و قول هایمان
هیچ اعتباری نیست ... !
ما یک مشت بازنده ایم ،
که انتقامِ نداشته هامون رو ؛
از رابطه ها و آدم هایِ بی گناه
می گیریم!
"_:میدونی...حرف تو درست ....ولی من بخاطرت دنیامو دادم!
دنیایمن،دنیاییبود پر از داستانوخیال...
ولی؛با ورود تُ ،توزندگیم...
خیالاییکهبابقیهمیساختم رو فراموش کردم:)
فکرم؛خیالم؛خندیدنم،گریه کردنم،...همه همه شد تو!
فقط تو!
همش با خودم میگفتم من عاشق اون...
نگاه خیره مو ازش گرفتم...
ولی...
ولی شاید...
شاید وقتش بود بِ حرف مغزم گوش کنم...
"ولی اگه قلب بفمه مغز واسش چِ فداکاری هایی کرده ب احترامش نمیتَپه:) چون
کیم تهیونگ یِ گناهه!"
(...):پارک مین سو بیا جلو!
با صدای استاد پاشدم تا برم...
* ساعت ¹ ظهر *
کوله مو انداختم رو دوشم و از سالن دانشگاه خارج شدم کلاغ پر نمیزد تو حیاط...
خب واضحه ، کلاس ساعت ¹² تموم میشه و من چون مدیر بام کار داشت و همینطور باید کارایه مقاله مو تحویل میدادم موندم تو دانشگاه...
دوس داشتم کمی تو محیط مدرسه قدم بزنم برا همین رفتم حیاط پشتی...
کوله مو رو نیمکت سنگی انداختم و رفتم قدم بزنم ک یهو صدایه قدم هایی رو شنیدن و بعله...مستر کیم اومد...
اخهه چراا باید بیاراده بش جذب شم؟
+:چرا اومدی؟
_:اگه بخای میرم چشمام!
+:ب من دیگه نگو "چشمام" همه چی بینمون تموم شده!
تهیونگ دستاشو جیبه شلوارش گذاشت و کمی کروات شو شل کرد و در هر حالی ک آروم نزدیک مینسو میشد لب زد:
"تهیونگ:ما هیچوقت قبل از این گناهکار نبودیم...اما اگر این عشق گناه بود...اگر اشتباه بود...شاید وقتش رسیده تا گناه همدیگه باشیم...تو گفتی عشق شبیه منه...چون گناهه...حالا تو زیباترین گناه منی کیم مین سو"
+:نمیخوام!
تهیونگ دقیقا جلو و نزدیک مین سو بود و آروم اونو ب سمت دیوار هدایت میکرد...
_:چرا؟
+:چون آدم هایِ بی معرفتی هستیم !
زود برایِ هم تکراری می شیم ،
زود از هم خسته می شیم ...
انگار "عاشق شدن" را یادمون ندادن ،
پایِ حرف موندن رو،
وفاداری رو ؛
یادمون ندادن ...
اولش برایِ به دست آوردنِ هم ،
به هر دری می زنیم ،
به هم که رسیدیم ؛
مقایسه می کنیم ،
دنبالِ عیب هایِ هم می گردیم ،
و راحت از هم سیر می شویم ...
انصافا که آدم هایِ بی اراده و
سر درگمی هستیم ،
به حرف و قول هایمان
هیچ اعتباری نیست ... !
ما یک مشت بازنده ایم ،
که انتقامِ نداشته هامون رو ؛
از رابطه ها و آدم هایِ بی گناه
می گیریم!
"_:میدونی...حرف تو درست ....ولی من بخاطرت دنیامو دادم!
دنیایمن،دنیاییبود پر از داستانوخیال...
ولی؛با ورود تُ ،توزندگیم...
خیالاییکهبابقیهمیساختم رو فراموش کردم:)
فکرم؛خیالم؛خندیدنم،گریه کردنم،...همه همه شد تو!
فقط تو!
همش با خودم میگفتم من عاشق اون...
۲۶.۸k
۲۴ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.