Korean war
PART ⁵¹
& دستم به شلوارت مرد
£ جیمین؟ چیشده؟
+ هیونگ چی میگی؟
& فقط یک هفته وقت داریم
+ برای چی؟
& مکس ، من با فرمانده حرف زدم ، گفت هفته دیگه از کوک امتحان میگیره اگه آماده بود ، میتونه بشه دست راست فرمانده
£ اوهه ، باورم نمیشه
+ یعنی چی؟
& یعنی باید از فردا مکس بهت آموزش بده
+ اما من نیازی به آموزش ندارم
£ فردا معلوم میشه
.
.
.
+ هیونگ خیلی بدی
£ تو که آموزش دیده بودی بچه
+ هیونگ الان دو ساعته زیر آفتاب میگی بدوم ، مغزم آب شد
£ مگه داشتی که آب شه؟
+ یاا
£ بدو بدو حرف نزن
.
.
£ بخواب رو زمین ، پنجاه تا شنا
+ هیونگ اسیر گرفتی؟
£ شد هفتاد تا
+ یک ، دو ، سه
£ وایسا وایسا سومی خوب نبود ، از اول
.
.
.
£ بلند شو ، حالا بشین ، پاشو
کوک از شدت خستگی داشت گریه اش میگرفت ، با صدای بلندی داد زد
+ تهیونگا کمک
_ من همین جام نیاز نیست داد بزنی
کوک به محض شنیدن صدای تهیونگ از پشت سرش سریع خواست برگرده اما به قدری هل شده بود که با پای راستش ، پای چپش را لگ کرد و خواست بیوفتد اما دستای تهیونگ دور کمرش حلقه شد، هر دو به چشم های همدیگر خیره شده بودند که با صدای خندیدن مکس سریع از هم فاصله گرفتند ، مکس از شدت خنده اشکش در امده بود، تهیونگ سرفه ای کرد و مکس سریع از روی زمین بلند شد
+ق..قربان..م..من..منظ..ظورم..ش..شما..ن..نبودید ، اسم پ..پدرم..ت..تهیونگه..
_ اسم پدرت تهیونگه؟
+ ب..بله
_ چه شباهت جالبی
بابت تاخیر جدی عذرمیخوام ، درگیر بودم
شرایط پارت بعد :
62 لایک
50 کامنت
& دستم به شلوارت مرد
£ جیمین؟ چیشده؟
+ هیونگ چی میگی؟
& فقط یک هفته وقت داریم
+ برای چی؟
& مکس ، من با فرمانده حرف زدم ، گفت هفته دیگه از کوک امتحان میگیره اگه آماده بود ، میتونه بشه دست راست فرمانده
£ اوهه ، باورم نمیشه
+ یعنی چی؟
& یعنی باید از فردا مکس بهت آموزش بده
+ اما من نیازی به آموزش ندارم
£ فردا معلوم میشه
.
.
.
+ هیونگ خیلی بدی
£ تو که آموزش دیده بودی بچه
+ هیونگ الان دو ساعته زیر آفتاب میگی بدوم ، مغزم آب شد
£ مگه داشتی که آب شه؟
+ یاا
£ بدو بدو حرف نزن
.
.
£ بخواب رو زمین ، پنجاه تا شنا
+ هیونگ اسیر گرفتی؟
£ شد هفتاد تا
+ یک ، دو ، سه
£ وایسا وایسا سومی خوب نبود ، از اول
.
.
.
£ بلند شو ، حالا بشین ، پاشو
کوک از شدت خستگی داشت گریه اش میگرفت ، با صدای بلندی داد زد
+ تهیونگا کمک
_ من همین جام نیاز نیست داد بزنی
کوک به محض شنیدن صدای تهیونگ از پشت سرش سریع خواست برگرده اما به قدری هل شده بود که با پای راستش ، پای چپش را لگ کرد و خواست بیوفتد اما دستای تهیونگ دور کمرش حلقه شد، هر دو به چشم های همدیگر خیره شده بودند که با صدای خندیدن مکس سریع از هم فاصله گرفتند ، مکس از شدت خنده اشکش در امده بود، تهیونگ سرفه ای کرد و مکس سریع از روی زمین بلند شد
+ق..قربان..م..من..منظ..ظورم..ش..شما..ن..نبودید ، اسم پ..پدرم..ت..تهیونگه..
_ اسم پدرت تهیونگه؟
+ ب..بله
_ چه شباهت جالبی
بابت تاخیر جدی عذرمیخوام ، درگیر بودم
شرایط پارت بعد :
62 لایک
50 کامنت
۱۳.۶k
۲۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.