فیک جونگ کوک ( سرنوشت من ) پارت 17
که یک دفعه یه پسر اون دختره که تو فیلم بود رو نجات داد همین جور که به کوکی چسبیده بودی گفتی : واو چه پسره باحاله که بعد پسره ی توی فیلم دختره رو برد تو اتاق خوابش و داشت لباس ها دختره رو در میاورد که کوکی هم داشت خیلی با خوشحالی نگاه میکرد که گفتی : بی ادب منحرف حالا نشونت میدم اینا رو تو دلت گفتی و رفتی رو شکمه کوک نشستی و خم شدی چون موهات فقط تا شونه هات بودتو صورتش زیاد نریخت که گفت : یاپاشودارم فیلم میبینم که تو گفتی : انگار خیلی دوس داری بدنه دختره رو نگاه کنی که گفت : اره که چی کو تو گفتی : یا جوجونکوک کوکی : هان برو کنار هی داشت هم دیگه رو عقب جلو میکردین که جونکوک جات رو با خودش جابه جا کرد که تعجب کرد سرش رو داشت میاورد روی لب هات و تو هی میگفتی : نه جونکوک نکن اینکار رو نکن دیگه به لبت نزدیک شد و لبات گذاشت داشت قشنگ پوست لب هات رو میکند لابه لای بوسش گفت:از الان به بعد این رو بدون من هر کاری بخوام میکنم داشت میبوسیدت که یه دفعه در باز شد از هم جدا شدید که مامان جونکوک بود جونکوک گفت : مامان مشکلیه مامانش گفت:ببخشید نمی دونستم دارید فیلم میبینید خدا رو شکر سرش پایین بوده ندیده که گفت : جونکوک بدبخت شدیم کوک: چرا مامان چی شده مامان کوک : مادر بزرگت گفته می خواد زنت رو ببینه که تو گفتی: زنش!که کوکی نشست رو تخت و سرش رو گرفت تو:ببخشید فضولی میکنم چی شده مامان کوک:ببین یه بار مادربزرگ کوک بشدت مریض بود و هیچ اومدی نبود و همش می خواست کوک ازدواج کنه اما اون سنش کم بود ما الکی گفتیم کرده زنش فقط خارجه و اونم از خیرش گذشت اما مشکل اینجاست که بعد مریضیش خوب شد و الان بعد سه سال میگه من می خوام عروس جونکوک رو ببینم
هرچی مامیگیم اینا هنوز عروسی نگرفتن ولی حرف حرفه خودش و الان گفته : یا باید بازنش بیاد یا جونکوک رو از خانواده که کوکی پاشد و اومد جلوی تو و گفت : عروس من میشی که شاخ در اوردی که مامان کوکی: اره افرین کوکی ا/ت عروس من میشی که تو گفتی منظورتون چیه که کوکی گفت : تو الکی بیاجا بزن کهزنه منی لطفا خواهش میکنم که میگی : اخه که معلوم بود کوکی عاشقه خانواده شع قبول کردی که مامان کوک گفت پس برید خرید و لباس ست بخرید چون ساعت چهار باید بریم که تو رو به کوک میگی :یعنی الان من رو به عنوان عروس خانواده تون می خوایید ببرید کوکی : اره عزیزم مگه اشکالی داره در واقعیت که می خوای زنم بشی تو : عه کی گفته من می خوام زنت بشم کوکی : نکنه می خوای بهم خیانت کنی هان تو : نخیرم میگم من فقط تو رو کوک پرید تو حرفت و گفت: من رو به چشم یه همسر میبینی که میگی : خیلی رو داری که کوک گفت خوب برو کارت روبکن بریم لباس بخریم که گفتی الان گفت : اره بدو و رفت سمته کمدش لباس برداشت و رفت بیرونه لباس پوشیدی و ......
هرچی مامیگیم اینا هنوز عروسی نگرفتن ولی حرف حرفه خودش و الان گفته : یا باید بازنش بیاد یا جونکوک رو از خانواده که کوکی پاشد و اومد جلوی تو و گفت : عروس من میشی که شاخ در اوردی که مامان کوکی: اره افرین کوکی ا/ت عروس من میشی که تو گفتی منظورتون چیه که کوکی گفت : تو الکی بیاجا بزن کهزنه منی لطفا خواهش میکنم که میگی : اخه که معلوم بود کوکی عاشقه خانواده شع قبول کردی که مامان کوک گفت پس برید خرید و لباس ست بخرید چون ساعت چهار باید بریم که تو رو به کوک میگی :یعنی الان من رو به عنوان عروس خانواده تون می خوایید ببرید کوکی : اره عزیزم مگه اشکالی داره در واقعیت که می خوای زنم بشی تو : عه کی گفته من می خوام زنت بشم کوکی : نکنه می خوای بهم خیانت کنی هان تو : نخیرم میگم من فقط تو رو کوک پرید تو حرفت و گفت: من رو به چشم یه همسر میبینی که میگی : خیلی رو داری که کوک گفت خوب برو کارت روبکن بریم لباس بخریم که گفتی الان گفت : اره بدو و رفت سمته کمدش لباس برداشت و رفت بیرونه لباس پوشیدی و ......
۸.۶k
۲۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.