عشق ویرانگر ۱۵
کوک دنبال تهیونگ میدوید از حرفاش خندم گرفته بود ولی جای خندیدن نبود
کوک پرید تهیونگ گرفت
°ات ات بدو بدو تا از دستانم فرار نکرده است بدووووو الان میاد میکشت اگه بگیرت منم میکشمت ات بدو دارم اذیت میشم یکم دیگه اذیت کنه ولش میکنم بدووووو
سریع رفتم تو اتاق و در رو قفل کردم و کنار در نشستم و نفس نفس میزدم. هو فففف نزدیک بودها الان بود دستی دستی خودمو به کشتن بدم اومدم کنار که صداش اومد
_ ولم کن کوک این دختر باید یکم ادب شه
°قربون اون چشمات و ایستا و ایستا اون بچه به جیزی گفت جونه و جاهل میدونی که ما که بزرگتریم باید درک کنیم و ببخشیم ولش کن
حرف بچه تو مغزم اکو میشد از بچهگی از این کلمه خوشم نمیومد داد زدم
+ بچه خودتی بابا بزرگ اگه سنن بچه باشم عقلن بزرگترم
°تهیونگ شما دیگه از طرف من هم اختیار داری که بکشیش بفرمایید بزار من برات در باز میکنم تو نقشه قتلشو بکش ات بیا بیرون راحت بیا بیرون اذیت نکن میخواییم بکشیمت کوک +کوک من معذرت میخوام ببخشید اصلا من بچه فقط دورش کن
°بزار فکر ببینم اون زبون درازی تو قبول کنم یا این شیرین زبونی تو
چند دقیقه گذشت هیچ خبری نشد که
° بیا بیرون تصمیم گرفتم
+چی شد لطفا ببرش لطفا
°بیا بیرون تا بهت بگم
+نه نمیام منو میکشه
°بیا بیرون دیگه بچه اه
رفتم با ترس و لرز بیرون
° تصمیم اینکه بکشد
جیغ زدم خواستم برم تو که کوک در اتاق گرفت چشمام بستم
+الطفا لطفا ببخشید دیگه من حتی اسمتم نمیگم اصلا اصلا میگم ارباب خوبه لطفا منو نکش
° چی میگی رفت
+چی رفت
نگاه کردم و دوباره توپیدم به کوک
+مرض داری چرا اذیتم میکنی بدون اون دوست گرامیتم اذیتم میکنه چرا اذیتم میکنی
قطره های اشکی که نمیدونم از کجا اومدن ریختن نفهمیدم چرا ولی مثل اینکه چشمام گریه میخواستن دلم گریه میخواست نمیدونم کوک اومد سمتم و اشک پاک کرد
°ناراحت نباش من معذرت میخوام واقعا نمیخواستم ناراحتت کنم
+ اشکال نداره
°خوب دیگه لوس خانوم اگه ناراحت نمیشین و گریه زاری راه نمیندازین برین از اتاقم بیرون
+اتاق تو ؟
به اتاق نگاه کردم به اتاق ساده با یه میز که کلی پرونده روشه
°بله اتاق من حالا بفرما
+تو چرا باید اینجا اتاق داشته باشی مگه دوستش نیستی
° مگه دو تا دوست نمیتونن تو یه خونه باشن تازه اون دوستی که میگی اره هم دوستمه هم داداشم
+چی
دادی زدم که خودمم گوشام درد گرفت چه برسه به کوک بدبخت
°چه خبرته بله داداش اون دیوی که داشتی اونجوری حرصش میدادی داداش بنده است حالا هم برو بیرونن بچه سرم شلوغه اومدم بیرون حالا چجوری برم اتاقم به قدم بر نداشتم که کوک صدام زد برگشتم
°خانوم خدمتکار میشه برام ابمیوه بیاری ممنون
تا اومدم حرف بزنم که بلند گفت ممنون و درو بست ناچار رفتم براش ابمیوه بردم
۱۸❤️
۳۰کامنت
کوک پرید تهیونگ گرفت
°ات ات بدو بدو تا از دستانم فرار نکرده است بدووووو الان میاد میکشت اگه بگیرت منم میکشمت ات بدو دارم اذیت میشم یکم دیگه اذیت کنه ولش میکنم بدووووو
سریع رفتم تو اتاق و در رو قفل کردم و کنار در نشستم و نفس نفس میزدم. هو فففف نزدیک بودها الان بود دستی دستی خودمو به کشتن بدم اومدم کنار که صداش اومد
_ ولم کن کوک این دختر باید یکم ادب شه
°قربون اون چشمات و ایستا و ایستا اون بچه به جیزی گفت جونه و جاهل میدونی که ما که بزرگتریم باید درک کنیم و ببخشیم ولش کن
حرف بچه تو مغزم اکو میشد از بچهگی از این کلمه خوشم نمیومد داد زدم
+ بچه خودتی بابا بزرگ اگه سنن بچه باشم عقلن بزرگترم
°تهیونگ شما دیگه از طرف من هم اختیار داری که بکشیش بفرمایید بزار من برات در باز میکنم تو نقشه قتلشو بکش ات بیا بیرون راحت بیا بیرون اذیت نکن میخواییم بکشیمت کوک +کوک من معذرت میخوام ببخشید اصلا من بچه فقط دورش کن
°بزار فکر ببینم اون زبون درازی تو قبول کنم یا این شیرین زبونی تو
چند دقیقه گذشت هیچ خبری نشد که
° بیا بیرون تصمیم گرفتم
+چی شد لطفا ببرش لطفا
°بیا بیرون تا بهت بگم
+نه نمیام منو میکشه
°بیا بیرون دیگه بچه اه
رفتم با ترس و لرز بیرون
° تصمیم اینکه بکشد
جیغ زدم خواستم برم تو که کوک در اتاق گرفت چشمام بستم
+الطفا لطفا ببخشید دیگه من حتی اسمتم نمیگم اصلا اصلا میگم ارباب خوبه لطفا منو نکش
° چی میگی رفت
+چی رفت
نگاه کردم و دوباره توپیدم به کوک
+مرض داری چرا اذیتم میکنی بدون اون دوست گرامیتم اذیتم میکنه چرا اذیتم میکنی
قطره های اشکی که نمیدونم از کجا اومدن ریختن نفهمیدم چرا ولی مثل اینکه چشمام گریه میخواستن دلم گریه میخواست نمیدونم کوک اومد سمتم و اشک پاک کرد
°ناراحت نباش من معذرت میخوام واقعا نمیخواستم ناراحتت کنم
+ اشکال نداره
°خوب دیگه لوس خانوم اگه ناراحت نمیشین و گریه زاری راه نمیندازین برین از اتاقم بیرون
+اتاق تو ؟
به اتاق نگاه کردم به اتاق ساده با یه میز که کلی پرونده روشه
°بله اتاق من حالا بفرما
+تو چرا باید اینجا اتاق داشته باشی مگه دوستش نیستی
° مگه دو تا دوست نمیتونن تو یه خونه باشن تازه اون دوستی که میگی اره هم دوستمه هم داداشم
+چی
دادی زدم که خودمم گوشام درد گرفت چه برسه به کوک بدبخت
°چه خبرته بله داداش اون دیوی که داشتی اونجوری حرصش میدادی داداش بنده است حالا هم برو بیرونن بچه سرم شلوغه اومدم بیرون حالا چجوری برم اتاقم به قدم بر نداشتم که کوک صدام زد برگشتم
°خانوم خدمتکار میشه برام ابمیوه بیاری ممنون
تا اومدم حرف بزنم که بلند گفت ممنون و درو بست ناچار رفتم براش ابمیوه بردم
۱۸❤️
۳۰کامنت
۸.۳k
۲۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.