پارت۳۲
پارت۳۲
ارامشی برای حس تو
ویو جونگ کوک
داشتم به این فکر میکردم که اگه ا.ت بود چیکار میکردم که مامانم اومد پیشم و گفت
» پسرم۲ساعت دیگه پرواز داریم بلند شو ببین چیزی جا نزاشتی بعدم غذا بخور.....حواست هست؟
+(اصلا حواسم بهش نبود فکرم همش پیش ا.ت بود)..ها...ببخشید
» به فکر ا.ت نباش اون عروس منه قویه ...انقد ذهنتو درگیر نکن پسرم چون چند ساعت دیگه میری پیشش(لبخند)
+باشه(لبخند)
» افرین حالا بلند شو۲ساعت دیگه پرواز داریم ببین چیزی جا نزاشتی بعدم غذا بخور که وقتی بابات از شرکت اومد بریم فرودگاه
+باشه(لبخند)(بلند شدمو تموم وسایلمو چک کردم و بعد رفتم کمی غذا خوردم بعدم زنگ زدم به تهیونگ هیونگ و کلی باهاش حرف زدم و در اخر ازش خدافظی کردم...کمی گذشت دیدم ۳۰ دیقه مونده به پرواز با ذوق وسایلامو و چمدونم انداختم تو ماشین ...که بابام و مامانم هم چمدون به دست از تو خونه اومدن بیرون و سوار ماشین شدن منم سوار ماشین خودم شدمو ۲تا بادیگارد باهام اومدن که ماشینارو دوباره ببرن خونه.....راه افتادیم و بعد۱۵ مین رسیدیم چمدونامونو دراوردیمو بادیگاردا ماشینارو بردن ....منم قبل اینکه سوار هواپیما بشیم به ا.ت پیام دادم که داریم سوار هواپیما میشیم و میایم و بعد۱۰ دیقه سوار شدیم و رفتیم بوسان)
ویو ا.ت
بعد ۲ساعت رسیدم و یه راست رفتم خونمون و همه رو سوپراز کردم و همه هم بودن داشتم با خواهرم حرف میزدم که چشمم به هاجون خورد هاجون پسر خالمه و خیلیییی باهام صمیمیه اومد سمتم و سلام کردو بغلم کرد بعد احوال پرسی و اینا نشستیم رو مبل و خواهرم چمونمو برد تو اتاقم داداش بزرگم از اتاقش اومد بیرون گفت(علامت داداشش= علامت هاجون/)
= چه خبر ابجی؟ چیشده یادی از ما کردی؟(خنده)
- عامممممم راستش میخوام یچیزی بگم(کیوت)
/(ا.ت واقعا خیلی کیوته و من از دخترای کیوت خیلی خوشم میاد.........شایدم فقط ا.ته که انقد خوشم میاد از کیوت بودنش ........خیلی دلم براش تنگ شده بود....داشتم بادقت و حوصله به حرفاش گوش میکردم که خالم(مامان ا.ت) گفت )(علامت مامان ا.ت<)
< دخترم اگه میخوای راجب خواستگارت بگی خب همه میدونن(لبخند)
- چی؟ میدونید؟(تعجب)
< اره دخترم دیروز خانم جئون بهم زنگ زد و گفت برا فردا میان خونمون تا از تو برا پسرشون خواستگاری کنن (لبخند)
- ....عاامممم و شما چی گفتید؟(کیوت)
< کیه که خوشش نیاد پسر سهام دار کشور دومادش بشه...خب ماهم قبول کردیم(لبخند)
- واقعااا؟(ذوق)
= ابجی انگار بدتم نمیادااا(خنده)
- بیشعور....(کیوت)
< راست میگه دخترم حالا دوسش داری؟
- (با خجالت سرمو انداختم پایین و سرمو به نشونه ی اره تکون دادم)
< خب پس عروس خانم بلندشو میز ناهارو بچین
-چشم(بلن شدم اول گوشیمو چک کردم دیدم جونگ کوک پیام داده جوابشو دادم وگقتم وقتی رسیدی اگه خسته نیستی بیا خونمون پییش ما تا شب ...راستش دلم برات تنگ شده و براش لوکیشن فرستادم و رفتم میزو چیدم ناهار خوردیم بعد رفتم تو اتاقم وسیلامو چیدم بعدم رفتم با داداشم و هاجون پل استیشن۴ بازی کردم .....۱ساعتی بیشتر میگذشت که.....
حمایتتتتتتتتتتتت لاوام! : )
ارامشی برای حس تو
ویو جونگ کوک
داشتم به این فکر میکردم که اگه ا.ت بود چیکار میکردم که مامانم اومد پیشم و گفت
» پسرم۲ساعت دیگه پرواز داریم بلند شو ببین چیزی جا نزاشتی بعدم غذا بخور.....حواست هست؟
+(اصلا حواسم بهش نبود فکرم همش پیش ا.ت بود)..ها...ببخشید
» به فکر ا.ت نباش اون عروس منه قویه ...انقد ذهنتو درگیر نکن پسرم چون چند ساعت دیگه میری پیشش(لبخند)
+باشه(لبخند)
» افرین حالا بلند شو۲ساعت دیگه پرواز داریم ببین چیزی جا نزاشتی بعدم غذا بخور که وقتی بابات از شرکت اومد بریم فرودگاه
+باشه(لبخند)(بلند شدمو تموم وسایلمو چک کردم و بعد رفتم کمی غذا خوردم بعدم زنگ زدم به تهیونگ هیونگ و کلی باهاش حرف زدم و در اخر ازش خدافظی کردم...کمی گذشت دیدم ۳۰ دیقه مونده به پرواز با ذوق وسایلامو و چمدونم انداختم تو ماشین ...که بابام و مامانم هم چمدون به دست از تو خونه اومدن بیرون و سوار ماشین شدن منم سوار ماشین خودم شدمو ۲تا بادیگارد باهام اومدن که ماشینارو دوباره ببرن خونه.....راه افتادیم و بعد۱۵ مین رسیدیم چمدونامونو دراوردیمو بادیگاردا ماشینارو بردن ....منم قبل اینکه سوار هواپیما بشیم به ا.ت پیام دادم که داریم سوار هواپیما میشیم و میایم و بعد۱۰ دیقه سوار شدیم و رفتیم بوسان)
ویو ا.ت
بعد ۲ساعت رسیدم و یه راست رفتم خونمون و همه رو سوپراز کردم و همه هم بودن داشتم با خواهرم حرف میزدم که چشمم به هاجون خورد هاجون پسر خالمه و خیلیییی باهام صمیمیه اومد سمتم و سلام کردو بغلم کرد بعد احوال پرسی و اینا نشستیم رو مبل و خواهرم چمونمو برد تو اتاقم داداش بزرگم از اتاقش اومد بیرون گفت(علامت داداشش= علامت هاجون/)
= چه خبر ابجی؟ چیشده یادی از ما کردی؟(خنده)
- عامممممم راستش میخوام یچیزی بگم(کیوت)
/(ا.ت واقعا خیلی کیوته و من از دخترای کیوت خیلی خوشم میاد.........شایدم فقط ا.ته که انقد خوشم میاد از کیوت بودنش ........خیلی دلم براش تنگ شده بود....داشتم بادقت و حوصله به حرفاش گوش میکردم که خالم(مامان ا.ت) گفت )(علامت مامان ا.ت<)
< دخترم اگه میخوای راجب خواستگارت بگی خب همه میدونن(لبخند)
- چی؟ میدونید؟(تعجب)
< اره دخترم دیروز خانم جئون بهم زنگ زد و گفت برا فردا میان خونمون تا از تو برا پسرشون خواستگاری کنن (لبخند)
- ....عاامممم و شما چی گفتید؟(کیوت)
< کیه که خوشش نیاد پسر سهام دار کشور دومادش بشه...خب ماهم قبول کردیم(لبخند)
- واقعااا؟(ذوق)
= ابجی انگار بدتم نمیادااا(خنده)
- بیشعور....(کیوت)
< راست میگه دخترم حالا دوسش داری؟
- (با خجالت سرمو انداختم پایین و سرمو به نشونه ی اره تکون دادم)
< خب پس عروس خانم بلندشو میز ناهارو بچین
-چشم(بلن شدم اول گوشیمو چک کردم دیدم جونگ کوک پیام داده جوابشو دادم وگقتم وقتی رسیدی اگه خسته نیستی بیا خونمون پییش ما تا شب ...راستش دلم برات تنگ شده و براش لوکیشن فرستادم و رفتم میزو چیدم ناهار خوردیم بعد رفتم تو اتاقم وسیلامو چیدم بعدم رفتم با داداشم و هاجون پل استیشن۴ بازی کردم .....۱ساعتی بیشتر میگذشت که.....
حمایتتتتتتتتتتتت لاوام! : )
۲.۹k
۲۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.