دیدار شبانه با او. پارت 14
پارت 14
سوجون که حسودی میکرد گفت= بسه دیگه کبوتر های عاشق ...ناسلامتی اینجا سینگل نشسته ها!
ته و جیسو هم دیگرو ول کردن....ته= خب بابا حسود .....تو هم برای خودت یکی پیدا کن........
سوجون= نیست .....بابا کسی پا نمیده که!
جیمین= اخه نه که ذاتن بیشعوری بقیه هم فهمیدن خیلی رو مخی سمتت نمیان!🤣🤣
ات=🤣🤣
سوجون= خب کی غذا حاضر میشه؟
مامان جیمین = نیم ساعت دیگه
ات= جیمین تو گشنت نیست؟
جیمین= نه..غذای من حاضره
ات= غذای تو؟
جیمین= اره دیگه تو.....
ات= یا جیمینا خیلی بدی....
جیمین= 🤣🤣
سوجون بازم به ات نگاه میکرد و باعث ناراحتی جیمیین میشد......ات هم متوجه نمیشد و اگه متوجه میشد هم کاری نمیتونست انجام بده...
ات بعد از کمک به مادر جیمین رفت و کنار جیمین نشست ولی....
ات= جیمین خوبی؟ چرا عصبانی هستی؟
جیمین= از دست اون احمش بیشعور من خوشم نمیاد کسی به اموال من چپ نگاه کنه....( خشم مستر پارک..
ات=🫠🫠🫠
جیسو= ات میشه بیای کمک کنی برای شام ظرف ها رو بچینیم؟
ات= اره الان میام
بعد یه لبخند به جیمین زد و به سمت اشپزخونه حرکت کرد.
ویو اشپز خونه
ات= خب من چی کار کنم؟
جیسو= میتونی قاشق ها رو بگزاری...
میگم تو و جیمین کی با هم اشنا شدین...... اخه جیمین هیچ وت به هیچ دختری نگاه نمیکرد و به کسی هم پا نمیداد.....
ات همهی ماجرای اون شب رو تعریف کرد و جیسو هم گوش میداد......
ات= خب من گفتم ..توچی ؟ تو و ته!
جیسو= من؟
ت= کی باهاش اشنه شدی؟
جیسو= تو ساحل......وقتی که....
مامان جیمین= دخترا برید بشینین تا شام رو بیارم
ات و جیسو= چشم..
جیمین و ات بعد ازخوردن کمی غذا سوار ماشین شدن تا به خونه ات برن....
بعد از احوال پرسی مامان ات شام رو اورد ولی چون جفتشون غذا خورده بودن زیاد جا نداشتن ....
جیمین= ممنونم
مامان ات= خواهش میکنم پسرم .... بده واست بکشم
جیمین= نه ممنون خودم برای ات و خودم میریزم
......بعد از شام ته که به همراه جیمین و ات به خونه برگشته بود پیشنهاد نوشیدن داد و همه قبول کردن ابته به جز ات ....
ویو بعد از نوشیدن ....خونه ات
ات ویو
کنار جیمین نشسته بودم که............
سوجون که حسودی میکرد گفت= بسه دیگه کبوتر های عاشق ...ناسلامتی اینجا سینگل نشسته ها!
ته و جیسو هم دیگرو ول کردن....ته= خب بابا حسود .....تو هم برای خودت یکی پیدا کن........
سوجون= نیست .....بابا کسی پا نمیده که!
جیمین= اخه نه که ذاتن بیشعوری بقیه هم فهمیدن خیلی رو مخی سمتت نمیان!🤣🤣
ات=🤣🤣
سوجون= خب کی غذا حاضر میشه؟
مامان جیمین = نیم ساعت دیگه
ات= جیمین تو گشنت نیست؟
جیمین= نه..غذای من حاضره
ات= غذای تو؟
جیمین= اره دیگه تو.....
ات= یا جیمینا خیلی بدی....
جیمین= 🤣🤣
سوجون بازم به ات نگاه میکرد و باعث ناراحتی جیمیین میشد......ات هم متوجه نمیشد و اگه متوجه میشد هم کاری نمیتونست انجام بده...
ات بعد از کمک به مادر جیمین رفت و کنار جیمین نشست ولی....
ات= جیمین خوبی؟ چرا عصبانی هستی؟
جیمین= از دست اون احمش بیشعور من خوشم نمیاد کسی به اموال من چپ نگاه کنه....( خشم مستر پارک..
ات=🫠🫠🫠
جیسو= ات میشه بیای کمک کنی برای شام ظرف ها رو بچینیم؟
ات= اره الان میام
بعد یه لبخند به جیمین زد و به سمت اشپزخونه حرکت کرد.
ویو اشپز خونه
ات= خب من چی کار کنم؟
جیسو= میتونی قاشق ها رو بگزاری...
میگم تو و جیمین کی با هم اشنا شدین...... اخه جیمین هیچ وت به هیچ دختری نگاه نمیکرد و به کسی هم پا نمیداد.....
ات همهی ماجرای اون شب رو تعریف کرد و جیسو هم گوش میداد......
ات= خب من گفتم ..توچی ؟ تو و ته!
جیسو= من؟
ت= کی باهاش اشنه شدی؟
جیسو= تو ساحل......وقتی که....
مامان جیمین= دخترا برید بشینین تا شام رو بیارم
ات و جیسو= چشم..
جیمین و ات بعد ازخوردن کمی غذا سوار ماشین شدن تا به خونه ات برن....
بعد از احوال پرسی مامان ات شام رو اورد ولی چون جفتشون غذا خورده بودن زیاد جا نداشتن ....
جیمین= ممنونم
مامان ات= خواهش میکنم پسرم .... بده واست بکشم
جیمین= نه ممنون خودم برای ات و خودم میریزم
......بعد از شام ته که به همراه جیمین و ات به خونه برگشته بود پیشنهاد نوشیدن داد و همه قبول کردن ابته به جز ات ....
ویو بعد از نوشیدن ....خونه ات
ات ویو
کنار جیمین نشسته بودم که............
۴.۴k
۱۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.