فیک اوه گرل فاک می پارت 8
فیک اوه گرل فاک می پارت 8
مینی ویو
نصف شب بود همه ی حرف هاشونو شنیدم آره! میون بهم خیانت کرد...گذاشتم قلبمو بشکنه! گذاشتم احساساتمو نابود کنه! آروم آروم به سمت پول ها رفتم و مقداری پول برداشتم و کردم توی یه ساک. یه لباس بلند مشکی پوشیدم و یه ماسک مشکی زدم آماده شدم و از خونه زدم بیرون.شب بود و تاریک! بلند بلند گریه میکردم، که یکی از پشت بغلم کرد.یه پسر جذاب بود که مست بود.
پسره: عشقم ولم کرده، تو چرا این موقع شب تو خیابونی؟
مینی: عشقم بهم خیانت کرده
پسره:حالا میخوای کجا بری؟
مینی: جایی رو ندارم
پسره: منم جایی رو ندارم
مینی: ولی فکر نکن به این زودی بخوام بهت اعتماد کنم.
پسره: اوکی فقط میشه بغلت کنم؟
مینی: اوکی
یهو احساس کردم یچیزی خورد بهم و چشمامو باز کردم
جیمین: اوه بیب بیدار شدی؟ دلم برات تنگ شده بود
مینی: ولم کن عوضی
جیمین: بیب لطفا ددی صدام کن
مینی: اون پسره چی شد؟
جیمین: به فکر ددیت نیستی؟
مینی: جیمین لطفا بزار برم تروخدا
جیمین: لعنتی یبار دیگه حرف بزنی سرت رو میزنم و میفرستم برای میون
مینی: هر کاری میخوای بکن برام اهمیت نداره
یهو اومد سمتم شیشه ی بزرگی کرد توی بازوم جیغ بلندی زدم ولی بیشتر فشارش میداد
مینی: ولم کن لطفا ولم کن
همونجوری که موهامو میکشید منو به سمت یه اتاق بزرگ برد یه اتو برداشت و میکشیدش روی بدنم و جیغ های بلندی میکشیدم و گریه میکردم. سرمو کرد توی یه وان بزرگ آب یهو بیهوش شدم.
چشمامو باز کردم توی یه اتاق خالی بودم به سمت در رفتم و محکم در میزدم
تهیونگ:چیه چی میخوای
مینی:لطفا به جیمین بگو بیاد
تهیونگ درو باز کرد خودش اومد تو و درو قفل کرد
مینی ویو
نصف شب بود همه ی حرف هاشونو شنیدم آره! میون بهم خیانت کرد...گذاشتم قلبمو بشکنه! گذاشتم احساساتمو نابود کنه! آروم آروم به سمت پول ها رفتم و مقداری پول برداشتم و کردم توی یه ساک. یه لباس بلند مشکی پوشیدم و یه ماسک مشکی زدم آماده شدم و از خونه زدم بیرون.شب بود و تاریک! بلند بلند گریه میکردم، که یکی از پشت بغلم کرد.یه پسر جذاب بود که مست بود.
پسره: عشقم ولم کرده، تو چرا این موقع شب تو خیابونی؟
مینی: عشقم بهم خیانت کرده
پسره:حالا میخوای کجا بری؟
مینی: جایی رو ندارم
پسره: منم جایی رو ندارم
مینی: ولی فکر نکن به این زودی بخوام بهت اعتماد کنم.
پسره: اوکی فقط میشه بغلت کنم؟
مینی: اوکی
یهو احساس کردم یچیزی خورد بهم و چشمامو باز کردم
جیمین: اوه بیب بیدار شدی؟ دلم برات تنگ شده بود
مینی: ولم کن عوضی
جیمین: بیب لطفا ددی صدام کن
مینی: اون پسره چی شد؟
جیمین: به فکر ددیت نیستی؟
مینی: جیمین لطفا بزار برم تروخدا
جیمین: لعنتی یبار دیگه حرف بزنی سرت رو میزنم و میفرستم برای میون
مینی: هر کاری میخوای بکن برام اهمیت نداره
یهو اومد سمتم شیشه ی بزرگی کرد توی بازوم جیغ بلندی زدم ولی بیشتر فشارش میداد
مینی: ولم کن لطفا ولم کن
همونجوری که موهامو میکشید منو به سمت یه اتاق بزرگ برد یه اتو برداشت و میکشیدش روی بدنم و جیغ های بلندی میکشیدم و گریه میکردم. سرمو کرد توی یه وان بزرگ آب یهو بیهوش شدم.
چشمامو باز کردم توی یه اتاق خالی بودم به سمت در رفتم و محکم در میزدم
تهیونگ:چیه چی میخوای
مینی:لطفا به جیمین بگو بیاد
تهیونگ درو باز کرد خودش اومد تو و درو قفل کرد
۶.۷k
۲۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.