تو حال منو خوب میکنی
های من ا/تم 24سالمه اهل ایرانم ولی تو کره زندگی میکنم بادوستم سویون
.
.
.
داشتم تو پیاده رو راه میرفتم و به این فکر میکردم که از وقتی که اومدم کره خیلی افسرده شدم و کسی نفهمیده ولی سویون خیلی بهم اهمیت میده ازوقتی باهاش دوست شدم
بیشتر وقتا پیش منه
تو افکارم بودم که بارون اومد شادشدم( خرذوق😐)
چتر هم نداشتم واسه همین خیس اب بودم رفتم یه گوشه نشستم زانوهامو بغل کردم و چشمامو بستم میدونستم اگه بیشتر زیربارون میموندم مریض میشدم ولی اهمیت ندادم و همونجوری نشستم
بعدچندمین احساس کردم دیگه بارون نمیاد سرمو اوردم بالا دیدم یه پسر چترشوگرفته بالاسرم بهم گفت که اگه بیشتر زیربارون بمونم مریض میشم چهرش خیلی زیبا بود محوش شده بودم که به خودم اومدم و از سرجام پاشدم ازش تشکرکردم اونم لبخند زد و گفت:هنوزم میخوای زیربارون بمونی؟
ا/ت:اره
پسره:اوه باشه عام میخوای بریم کافه خیلی خیس شدی فک کنم الان سردته یه چیز گرم بخوریم*لبخند*
ا/ت:باش خب کدوم کافه
پسره:نمیدونم هرکدوم دوس داری
ا/ت باانگشت به نزدیک ترین کافه اشاره کرد و گفت:اون خوبه
پسره به سمت انگشت ا/ت وبعد به کافه نگاه کردوگفت:خب بریم
و هردوبه سمت کافه قدم برداشتن
( پرش زمانی به داخل کافه)
واقعا کافه قشنگی بود تاحالا به این کافه نیومده بودم
اون پسره قهوه سفارش دادمنم شکلات داغ سفارش دادم بایه شیرینی چون واقعاگشنم بود
از پسره اسمشو با سِنِش پرسیدم گفت اسمش جیمینه و26سالشه باهم کلی حرف زدیم تاسفارشاروبیارن
چندمین بعد که سفارشارو اوردن
جیمین:تو همیشه میای اینوَرا؟
ا/ت:اوهم
جیمین:اها
ا/ت:چطور؟
جیمین:همینطوری اخه چندبار دیدمت
ا/ت:اوو پس چرا من ندیدمت؟
جیمین:چون تو حواست نبود
ا/ت:اوهم
.
.
.
اگه دوست داشتین بگین ادامه بدم
.
.
.
داشتم تو پیاده رو راه میرفتم و به این فکر میکردم که از وقتی که اومدم کره خیلی افسرده شدم و کسی نفهمیده ولی سویون خیلی بهم اهمیت میده ازوقتی باهاش دوست شدم
بیشتر وقتا پیش منه
تو افکارم بودم که بارون اومد شادشدم( خرذوق😐)
چتر هم نداشتم واسه همین خیس اب بودم رفتم یه گوشه نشستم زانوهامو بغل کردم و چشمامو بستم میدونستم اگه بیشتر زیربارون میموندم مریض میشدم ولی اهمیت ندادم و همونجوری نشستم
بعدچندمین احساس کردم دیگه بارون نمیاد سرمو اوردم بالا دیدم یه پسر چترشوگرفته بالاسرم بهم گفت که اگه بیشتر زیربارون بمونم مریض میشم چهرش خیلی زیبا بود محوش شده بودم که به خودم اومدم و از سرجام پاشدم ازش تشکرکردم اونم لبخند زد و گفت:هنوزم میخوای زیربارون بمونی؟
ا/ت:اره
پسره:اوه باشه عام میخوای بریم کافه خیلی خیس شدی فک کنم الان سردته یه چیز گرم بخوریم*لبخند*
ا/ت:باش خب کدوم کافه
پسره:نمیدونم هرکدوم دوس داری
ا/ت باانگشت به نزدیک ترین کافه اشاره کرد و گفت:اون خوبه
پسره به سمت انگشت ا/ت وبعد به کافه نگاه کردوگفت:خب بریم
و هردوبه سمت کافه قدم برداشتن
( پرش زمانی به داخل کافه)
واقعا کافه قشنگی بود تاحالا به این کافه نیومده بودم
اون پسره قهوه سفارش دادمنم شکلات داغ سفارش دادم بایه شیرینی چون واقعاگشنم بود
از پسره اسمشو با سِنِش پرسیدم گفت اسمش جیمینه و26سالشه باهم کلی حرف زدیم تاسفارشاروبیارن
چندمین بعد که سفارشارو اوردن
جیمین:تو همیشه میای اینوَرا؟
ا/ت:اوهم
جیمین:اها
ا/ت:چطور؟
جیمین:همینطوری اخه چندبار دیدمت
ا/ت:اوو پس چرا من ندیدمت؟
جیمین:چون تو حواست نبود
ا/ت:اوهم
.
.
.
اگه دوست داشتین بگین ادامه بدم
۳.۲k
۱۸ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.