trap
تهیونگ هنوز بهش خیره مونده بود. چشماش اندازهی توپ، گرد شده
بود و ضربان قلبش رو حس نمیکرد. چطور همچین چیزی میتونست
اتفاق بیوفته؟ اون پسر رو میشناخت. هنوزم شبیه 8 سال پیشش بود.
شاید فقط یه ذره تغییر کرده بود. خوشگلتر شده بود... بامزهتر و
کیوتتر شده بود... بزرگ شده بود. اما با وجود همهی این تغییرات، باز
هم تهیونگ میتونست بفهمه اون کیه. با تکون خوردن دستای پسر
روبه روش، به خودش اومد.
ـ آقااا...
تهیونگ سریع خودش رو جمع و جور کرد و به دوست مست پسر نگاه
کرد. وزن دوست مستش روی بدن کوچیکش، باعث شد از ته دل آهی
بکشه. به زور تعظیم کوتاهی به تهیونگ کرد.
ـ من واقعا عذر میخوام آقا...
نمیتونست وزن دوستش رو دیگه تحمل کنه، پس سریع به سمت
پایین پلهها حرکت کرد.
تهیونگ با چشماش پسر رو دنبال کرد.
ـ کوکی... کوکی من...
...........................................................
جونگکوک به زور جیمین رو روی صندلی نشوند.
ـ جیمین... چرا اینقدر مست کردی آخه...
جیمین با صدای بلند زد زیر خنده و هولش داد. جونگکوک سریع
جیمین رو گرفت و دوباره سرجاش نشوند.
ـ همینجا بمون، من برم آب بیارم...
سریع از جاش بلند شد و سمت بار رفت. جیمین رفتن جونگکوک رو
دید و چشماش رو تو کاسه چرخوند. اون اصال مست نبود. فقط داشت
نقش بازی میکرد. منتظر موند تا جونگکوک بیاد و دوباره
مسخرهبازیاش رو شروع کنه.
جونگکوک سریع برگشت و بغل جیمین نشست. یه بطری آب برای
جیمین و یه قوطی نوشابه هم برای خودش توی دستش بود. سعی کرد
یه ذره از آب داخل بطری به خورد جیمین بده.
ـ جیمین یه ذره... یه ذره آب بخور.
سعی میکرد سرشو نگه داره تا بتونه یه کم آب بهش بده. اما یهو
جیمین زد زیر بطری و همهاش رو روی لباسش ریخت.
ـ جیمین...
جیمین زد زیر خنده و همچنان به مسخرهبازیایی که راه انداخته بود،
ادامه میداد. جونگکوک آهی کشید و به تیشرت و شلوارش که خیس
بود، نگاه کرد.
ـ جیمین.. به من نگاه کن... من میرم دستشویی. منتظرم باش... جیمین،
به من نگاه کن. همینجا میمونی تا بیام.. فهمیدی؟
دوباره جیمین زد زیر خنده. جونگکوک از سر ناچاری دوباره آهی کشید
و به سمت دستشویی رفت. جیمین تا وقتی که جونگکوک ناپدید بشه،
نگاهش کرد. پوزخندی زد و قوطی نوشابه جونگکوک رو برداشت. دوتا
قرصی که توی جیبش بود رو درآورد و روی میز گذاشت. تا جایی که
قرصا پودر بشن، با ته قوطی بهشون ضربه زد. بعد از اینکه کارش تموم
شد، در پالستیکی نوشابه رو باز کرد و پودر قرصا رو داخلش ریخت.
ـ خب... بای بای یونگکوک...
دوباره قوطی رو سرجای اولش برگردوند.
بود و ضربان قلبش رو حس نمیکرد. چطور همچین چیزی میتونست
اتفاق بیوفته؟ اون پسر رو میشناخت. هنوزم شبیه 8 سال پیشش بود.
شاید فقط یه ذره تغییر کرده بود. خوشگلتر شده بود... بامزهتر و
کیوتتر شده بود... بزرگ شده بود. اما با وجود همهی این تغییرات، باز
هم تهیونگ میتونست بفهمه اون کیه. با تکون خوردن دستای پسر
روبه روش، به خودش اومد.
ـ آقااا...
تهیونگ سریع خودش رو جمع و جور کرد و به دوست مست پسر نگاه
کرد. وزن دوست مستش روی بدن کوچیکش، باعث شد از ته دل آهی
بکشه. به زور تعظیم کوتاهی به تهیونگ کرد.
ـ من واقعا عذر میخوام آقا...
نمیتونست وزن دوستش رو دیگه تحمل کنه، پس سریع به سمت
پایین پلهها حرکت کرد.
تهیونگ با چشماش پسر رو دنبال کرد.
ـ کوکی... کوکی من...
...........................................................
جونگکوک به زور جیمین رو روی صندلی نشوند.
ـ جیمین... چرا اینقدر مست کردی آخه...
جیمین با صدای بلند زد زیر خنده و هولش داد. جونگکوک سریع
جیمین رو گرفت و دوباره سرجاش نشوند.
ـ همینجا بمون، من برم آب بیارم...
سریع از جاش بلند شد و سمت بار رفت. جیمین رفتن جونگکوک رو
دید و چشماش رو تو کاسه چرخوند. اون اصال مست نبود. فقط داشت
نقش بازی میکرد. منتظر موند تا جونگکوک بیاد و دوباره
مسخرهبازیاش رو شروع کنه.
جونگکوک سریع برگشت و بغل جیمین نشست. یه بطری آب برای
جیمین و یه قوطی نوشابه هم برای خودش توی دستش بود. سعی کرد
یه ذره از آب داخل بطری به خورد جیمین بده.
ـ جیمین یه ذره... یه ذره آب بخور.
سعی میکرد سرشو نگه داره تا بتونه یه کم آب بهش بده. اما یهو
جیمین زد زیر بطری و همهاش رو روی لباسش ریخت.
ـ جیمین...
جیمین زد زیر خنده و همچنان به مسخرهبازیایی که راه انداخته بود،
ادامه میداد. جونگکوک آهی کشید و به تیشرت و شلوارش که خیس
بود، نگاه کرد.
ـ جیمین.. به من نگاه کن... من میرم دستشویی. منتظرم باش... جیمین،
به من نگاه کن. همینجا میمونی تا بیام.. فهمیدی؟
دوباره جیمین زد زیر خنده. جونگکوک از سر ناچاری دوباره آهی کشید
و به سمت دستشویی رفت. جیمین تا وقتی که جونگکوک ناپدید بشه،
نگاهش کرد. پوزخندی زد و قوطی نوشابه جونگکوک رو برداشت. دوتا
قرصی که توی جیبش بود رو درآورد و روی میز گذاشت. تا جایی که
قرصا پودر بشن، با ته قوطی بهشون ضربه زد. بعد از اینکه کارش تموم
شد، در پالستیکی نوشابه رو باز کرد و پودر قرصا رو داخلش ریخت.
ـ خب... بای بای یونگکوک...
دوباره قوطی رو سرجای اولش برگردوند.
۹.۱k
۰۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.