تابع قوانین جمهوری اسلامی
تابع قوانین جمهوری اسلامی
ساعت ۲ شب بود و مهمونی دیگه تموم شده بود و خانوم بزرگ به عمارت برگشته بودن و منم توی اتاقم رفتم و لباسمو عوض کردم و لباس خواب قرمز رنگمو پوشیدم (اسلاید دو) و روی تختم دراز کشیدم که ناگهان در باز شد
+ هیون...اینجا چی میخوای
_ شونه هام درد میکنه ماساژشون میدی ؟
میخواستم بگم نه اما میدونستم هیون حسابی عصبیه پس مخالفت نکردم
+خیلی خوب بیا تو
درو پشت سرش قفل کردو اومد روی تخت نشست و منم رفتم پشت سرش و شروع به ماساژ دادن شونه هاش شدم
_ اون دختره همیشه باهات اینطوریه ؟
+اره ، ولی بهش عادت کردم اینکه همیشه تحقیر بشم همه توی این دنیا میتونن بهم ظلم بگن اما هیون تو هیچوقت تحقیرم نکردی بابتش ازت ممنونم
_ میدونی چقدر عاشق وقتاییم که یه همچین لباس خوابی رو میپوشی ؟ خیلی دلم برای بدنت تنگ شده ،خیلی یونا، شق شده
+هیون مستی ؟ چرا زیاده روی کردی ها؟
_ ول کن یونا مهم اینه الان میخوامت
+ هیون نکن یکی میشنوه
_ نگران نباش در عایق صداس
روی تخت انداختم و روم خیمه زدو تویه حرکت لباس خوابمو از تنم درآورد و شروع به کیس مارک گذاشتن های وحشتناک روی بدنم شد
+نه هیون خواهش میکنم نه برو تروخدا
_هیششش میخوام فقط ناله هاتو بشنوم یونا خیلی وقته طعم این تن رو نچشیدم مطمئن باش شب سرنوشت سازی خواهم ساخت
گردنم رو مک های عمیقی میزد و همزمان به قسمت پایین تنم رسید و میخواست دستشو توی شو*رتم ببره که دستم رو روی دستش گذاشتم
+ نه هیون نه...
بدون توجه به اشکام و التماسام دستمو پس زد و دستشو به حساس ترین نقطه بدنم کشید و آه بلندی کردم دوست نداشتم ادامه بدم و همش تقلا میکردم اما اون توجهی نمیکردو کارشو انجام میداد
+آههه هیون...هیون...نههه نه اینکارو نکن
_ نمیخوای انجامش بدم ؟
+ نه نمیخوام هق هق
_ ولی پایین تنت یه چیز دیگه میگه خیلی خیسه به من نیاز داره
اینو گفت و همونطور که اونجارو میمالید به سینه هام رسید و کیس مارک گذاشت جوری کیس مارک میزاشت که مطمئن بودم تا یه ماهم پاک نمیشدن گریه هام و التماسام شدت گرفته بود و هیون هم توجهی نمیکرد التماس هام بیشتر تحریکش میکرد
_ آفرین التماس کن بیب
شو*رتم رو پایین کشید و شلوار و شو*رت خودشم دراورد و دی*کش رو روبروی سو*راخم تنظیم کردو بعد هم واردم کرد و جیغ بلندی کشیدم
+اههههههههه نه هق هق خواهش میکنم درش بیار نه هق هق آروم تر
هرچیزی که میگفتم رو برعکسشو انجام میداد
تلمبه هاش محکم تر و محکم تر میشد و جیغ و داد های من بلند تر
(خلاصه تا ۵ صبح رو کار بودن و بعدش خوابیدن...)
ساعت ۲ شب بود و مهمونی دیگه تموم شده بود و خانوم بزرگ به عمارت برگشته بودن و منم توی اتاقم رفتم و لباسمو عوض کردم و لباس خواب قرمز رنگمو پوشیدم (اسلاید دو) و روی تختم دراز کشیدم که ناگهان در باز شد
+ هیون...اینجا چی میخوای
_ شونه هام درد میکنه ماساژشون میدی ؟
میخواستم بگم نه اما میدونستم هیون حسابی عصبیه پس مخالفت نکردم
+خیلی خوب بیا تو
درو پشت سرش قفل کردو اومد روی تخت نشست و منم رفتم پشت سرش و شروع به ماساژ دادن شونه هاش شدم
_ اون دختره همیشه باهات اینطوریه ؟
+اره ، ولی بهش عادت کردم اینکه همیشه تحقیر بشم همه توی این دنیا میتونن بهم ظلم بگن اما هیون تو هیچوقت تحقیرم نکردی بابتش ازت ممنونم
_ میدونی چقدر عاشق وقتاییم که یه همچین لباس خوابی رو میپوشی ؟ خیلی دلم برای بدنت تنگ شده ،خیلی یونا، شق شده
+هیون مستی ؟ چرا زیاده روی کردی ها؟
_ ول کن یونا مهم اینه الان میخوامت
+ هیون نکن یکی میشنوه
_ نگران نباش در عایق صداس
روی تخت انداختم و روم خیمه زدو تویه حرکت لباس خوابمو از تنم درآورد و شروع به کیس مارک گذاشتن های وحشتناک روی بدنم شد
+نه هیون خواهش میکنم نه برو تروخدا
_هیششش میخوام فقط ناله هاتو بشنوم یونا خیلی وقته طعم این تن رو نچشیدم مطمئن باش شب سرنوشت سازی خواهم ساخت
گردنم رو مک های عمیقی میزد و همزمان به قسمت پایین تنم رسید و میخواست دستشو توی شو*رتم ببره که دستم رو روی دستش گذاشتم
+ نه هیون نه...
بدون توجه به اشکام و التماسام دستمو پس زد و دستشو به حساس ترین نقطه بدنم کشید و آه بلندی کردم دوست نداشتم ادامه بدم و همش تقلا میکردم اما اون توجهی نمیکردو کارشو انجام میداد
+آههه هیون...هیون...نههه نه اینکارو نکن
_ نمیخوای انجامش بدم ؟
+ نه نمیخوام هق هق
_ ولی پایین تنت یه چیز دیگه میگه خیلی خیسه به من نیاز داره
اینو گفت و همونطور که اونجارو میمالید به سینه هام رسید و کیس مارک گذاشت جوری کیس مارک میزاشت که مطمئن بودم تا یه ماهم پاک نمیشدن گریه هام و التماسام شدت گرفته بود و هیون هم توجهی نمیکرد التماس هام بیشتر تحریکش میکرد
_ آفرین التماس کن بیب
شو*رتم رو پایین کشید و شلوار و شو*رت خودشم دراورد و دی*کش رو روبروی سو*راخم تنظیم کردو بعد هم واردم کرد و جیغ بلندی کشیدم
+اههههههههه نه هق هق خواهش میکنم درش بیار نه هق هق آروم تر
هرچیزی که میگفتم رو برعکسشو انجام میداد
تلمبه هاش محکم تر و محکم تر میشد و جیغ و داد های من بلند تر
(خلاصه تا ۵ صبح رو کار بودن و بعدش خوابیدن...)
۷۷۲
۲۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.