دمتریوس دزموند11
فردا صبح از زبان دمتریوس*
بیدار شدمو رفتم دست و صورتمو شستم و رفتم که صبحانه بخورم وسط صبحونه خوردن دیدم گوشیم داره زنگ میخوره و دیدم دامیان هست
دمتریوس: الو؟
دامیان: سلامممممممم داداششششششش
دمتریوس: زهرمارررررررررررر گوشم کر شددددد
دامیان: عه ببخشید
دمتریوس: بگو چیه؟
دامیان:میخواستم ببینم امروز میای باهم بریم یه سری به مامان بزنیم؟
دمتریوس: نه•ــ•
دامیان: چرا؟(T_T)
دمتریوس: چون کلی کار دارم
دامیان: عم باشه پس
دمتریوس: خدافظ
دامیان: خدافظ
بعدش دمتریوس قطع کرد و صبحونشو خورد و تموم شد و در خونه زده شد
دمتریوس رفت در رو باز کرد و پشت در دامیان بود
دمتریوس: بوگو چته که ولم نمیکنی
دامیان: بریم پیش مامان
دمتریوس: خدایا تو خب خار مارو گاییدییی
دامیان: باید بیایییی
دمتریوس: هوفففففف باشششش
دامیان: خوبه برو اماده کن بیا
دمتریوس: باشه
میرم و اماده میشم و باهم میریم پیش مامان
دمتریوس: رسیدیم
دامیان: اره ^_^
دمتریوس در میزنه و خدمتکار میاد دم در
خدمتکار: بفرمایید؟
دمتریوس و دامیان: میخوای مامانمون رو ببینیم
خدمتکار: بفرمایید داخل
(بچه ها ببخشید من اسم مامان دامیان و دمتریوس رو یادم رفته اگع اشتباه گفتم بگین)
دمتریوس و دامیان میرن داخل و میرن داخل اتاق ملیندا
دمتریوس: در زدن*
میتونم بیام داخل؟
ملیندا: بیا
دمتریوس در رو باز میکنه
دمتریوس و دامیان: سلام مامان
ملیندا همون موقع دمتریوس و دامیان رو بغل میکنه و گریه میکنه
دمتریوس: عا.... مامان حالت خوبه؟
ملیندا: اره حالم خوبه خیلی وقته که ندیدمتون چقدر بزرگ شدین o(╥﹏╥)o
دمتریوس: لبخند*
ملیندا: ببینم شما ازدواج کردین؟
دامیان: اره
دمتریوس: نه
ملیندا: دامیان واقعا؟! باید یه بار بیاریش ببینمشا
دامیان: باش
ملیندا: ببینم دمتریوس تو چرا ازدواج نکردی؟
دمتریوس: چون کسی فعلا پیدا نکردم
دامیان: دروغ میگه
دمتریوس:دامیاننننن
ملیندا: که اینطور به من دروغ میگی؟؟
ملیندا گوش دمتریوس رو محکم میکشه
دمتریوس: آیییییییییییییییی نکنننننن
ملیندا: تا تو باشی دیگه دروغ نگی
دمتریوس: o(╥﹏╥)o
ملیندا: خب ببینم میمونین شب؟
دامیان: ببخشید ولی من باید برم پیش انیا
ملیندا: تو چی دمتریوس؟
دمتریوس: منم باید برم کار دارم
ملیندا: خب باشه بعدا میبینمتون
دمتریوس و دامیان میرن خونه دمتریوس هم میره دوش میگیره چون خیلی تو اون لباسی که پوشیده بود عرق کرده بود رفت حموم و حوله کشید دور خودش و تلویزیون نگاه کرد که چند دقیقه بعد صدای در اومد.........
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
امیدوارم خوشتون اومده باشه پارت بعدو انشاالله اگه بتونم میدم
بیدار شدمو رفتم دست و صورتمو شستم و رفتم که صبحانه بخورم وسط صبحونه خوردن دیدم گوشیم داره زنگ میخوره و دیدم دامیان هست
دمتریوس: الو؟
دامیان: سلامممممممم داداششششششش
دمتریوس: زهرمارررررررررررر گوشم کر شددددد
دامیان: عه ببخشید
دمتریوس: بگو چیه؟
دامیان:میخواستم ببینم امروز میای باهم بریم یه سری به مامان بزنیم؟
دمتریوس: نه•ــ•
دامیان: چرا؟(T_T)
دمتریوس: چون کلی کار دارم
دامیان: عم باشه پس
دمتریوس: خدافظ
دامیان: خدافظ
بعدش دمتریوس قطع کرد و صبحونشو خورد و تموم شد و در خونه زده شد
دمتریوس رفت در رو باز کرد و پشت در دامیان بود
دمتریوس: بوگو چته که ولم نمیکنی
دامیان: بریم پیش مامان
دمتریوس: خدایا تو خب خار مارو گاییدییی
دامیان: باید بیایییی
دمتریوس: هوفففففف باشششش
دامیان: خوبه برو اماده کن بیا
دمتریوس: باشه
میرم و اماده میشم و باهم میریم پیش مامان
دمتریوس: رسیدیم
دامیان: اره ^_^
دمتریوس در میزنه و خدمتکار میاد دم در
خدمتکار: بفرمایید؟
دمتریوس و دامیان: میخوای مامانمون رو ببینیم
خدمتکار: بفرمایید داخل
(بچه ها ببخشید من اسم مامان دامیان و دمتریوس رو یادم رفته اگع اشتباه گفتم بگین)
دمتریوس و دامیان میرن داخل و میرن داخل اتاق ملیندا
دمتریوس: در زدن*
میتونم بیام داخل؟
ملیندا: بیا
دمتریوس در رو باز میکنه
دمتریوس و دامیان: سلام مامان
ملیندا همون موقع دمتریوس و دامیان رو بغل میکنه و گریه میکنه
دمتریوس: عا.... مامان حالت خوبه؟
ملیندا: اره حالم خوبه خیلی وقته که ندیدمتون چقدر بزرگ شدین o(╥﹏╥)o
دمتریوس: لبخند*
ملیندا: ببینم شما ازدواج کردین؟
دامیان: اره
دمتریوس: نه
ملیندا: دامیان واقعا؟! باید یه بار بیاریش ببینمشا
دامیان: باش
ملیندا: ببینم دمتریوس تو چرا ازدواج نکردی؟
دمتریوس: چون کسی فعلا پیدا نکردم
دامیان: دروغ میگه
دمتریوس:دامیاننننن
ملیندا: که اینطور به من دروغ میگی؟؟
ملیندا گوش دمتریوس رو محکم میکشه
دمتریوس: آیییییییییییییییی نکنننننن
ملیندا: تا تو باشی دیگه دروغ نگی
دمتریوس: o(╥﹏╥)o
ملیندا: خب ببینم میمونین شب؟
دامیان: ببخشید ولی من باید برم پیش انیا
ملیندا: تو چی دمتریوس؟
دمتریوس: منم باید برم کار دارم
ملیندا: خب باشه بعدا میبینمتون
دمتریوس و دامیان میرن خونه دمتریوس هم میره دوش میگیره چون خیلی تو اون لباسی که پوشیده بود عرق کرده بود رفت حموم و حوله کشید دور خودش و تلویزیون نگاه کرد که چند دقیقه بعد صدای در اومد.........
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
امیدوارم خوشتون اومده باشه پارت بعدو انشاالله اگه بتونم میدم
۲.۸k
۰۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.