💦رمان زمستان💦 پارت 34
🖤پارت سی و چهارم🖤
《رمان زمستون❄》
ارسلان: دیانا تو به اون اعتماد داری؟..
دیانا: اره..
ارسلان: من دیگ حرفی ندرم هر کاری دوست داری بکن..از اتاق رفتم بیرون و در کوبیدم...دختره لج باز
دیانا: ارسلان ک رفت خیلی حوصلم سر رفته بود تصمیم گرفتم برم بیرون ی کوچولو خرید کنم حالم بهتر بشه...رفتم ی دوش گرفتم ک ی کوچولو پف چشام بخوابه انقد ک گریه کرده بودم...اومدم بیرون موهامو خشک کردم و اتو کشیدم و ی ارایش ساده کردم لباسامو پوشیدم و از اتاق زدم بیرون ک دیدم ارسلان رو کاناپه نشسته...
ارسلان: کجا؟
دیانا: بیرون
ارسلان: کور نیستم کجا میخوای بری؟
دیانا: ی کوچولو میخوام برم بیرون هوام عوض شه
ارسلان: وایستا خودم میبرمت
دیانا: بچه نیستم خودم میرم
ارسلان: گفتم وایسا با هم میریم
دیانا: حوصله جر بحث نداشتم رفتم نشستم تا ارسلان آماده شه ۱۰ دقیقه بعد اومد...
ارسلان: بریم
دیانا: بریم...حرکت کردیم سمت اسانسور و رفتیم پایین....
ارسلان: سوار شو..
دیانا: میخوام قدم بزنم با ماشین نریم..
ارسلان: حوصله داریا بیا با ماشین بریم
دیانا: اگه دوست داری با ماشین بری برو من پیاده میام
ارسلان: دختره لج باز...
دیانا: حرف ارسلانو شنیدم و بدون اهمیت بهش جلو جلو تو خیابون قدم میزدم
ارسلان: مقصدت کجاس؟
دیانا: جایی ک غم نباشه
ارسلان: با حرف دیانا خندم گرف
دیانا: ارسلان پشتم داش میومد همینجوری
ارسلان: دیانا اروم تر برو
دیانا: تو میتونی سریع تر بیای
ارسلان: دست دیانارو کشیدم...
(ببخشید دیر شد دیروز امتحان داشتم نتونستم فعالیت کنم)
《رمان زمستون❄》
ارسلان: دیانا تو به اون اعتماد داری؟..
دیانا: اره..
ارسلان: من دیگ حرفی ندرم هر کاری دوست داری بکن..از اتاق رفتم بیرون و در کوبیدم...دختره لج باز
دیانا: ارسلان ک رفت خیلی حوصلم سر رفته بود تصمیم گرفتم برم بیرون ی کوچولو خرید کنم حالم بهتر بشه...رفتم ی دوش گرفتم ک ی کوچولو پف چشام بخوابه انقد ک گریه کرده بودم...اومدم بیرون موهامو خشک کردم و اتو کشیدم و ی ارایش ساده کردم لباسامو پوشیدم و از اتاق زدم بیرون ک دیدم ارسلان رو کاناپه نشسته...
ارسلان: کجا؟
دیانا: بیرون
ارسلان: کور نیستم کجا میخوای بری؟
دیانا: ی کوچولو میخوام برم بیرون هوام عوض شه
ارسلان: وایستا خودم میبرمت
دیانا: بچه نیستم خودم میرم
ارسلان: گفتم وایسا با هم میریم
دیانا: حوصله جر بحث نداشتم رفتم نشستم تا ارسلان آماده شه ۱۰ دقیقه بعد اومد...
ارسلان: بریم
دیانا: بریم...حرکت کردیم سمت اسانسور و رفتیم پایین....
ارسلان: سوار شو..
دیانا: میخوام قدم بزنم با ماشین نریم..
ارسلان: حوصله داریا بیا با ماشین بریم
دیانا: اگه دوست داری با ماشین بری برو من پیاده میام
ارسلان: دختره لج باز...
دیانا: حرف ارسلانو شنیدم و بدون اهمیت بهش جلو جلو تو خیابون قدم میزدم
ارسلان: مقصدت کجاس؟
دیانا: جایی ک غم نباشه
ارسلان: با حرف دیانا خندم گرف
دیانا: ارسلان پشتم داش میومد همینجوری
ارسلان: دیانا اروم تر برو
دیانا: تو میتونی سریع تر بیای
ارسلان: دست دیانارو کشیدم...
(ببخشید دیر شد دیروز امتحان داشتم نتونستم فعالیت کنم)
۱۱۶.۹k
۲۰ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.