من فقط یه فن گرل بودم(:💜《8》
کوکی رفت بیرون منم رفتم یه دوش گرفتم رفتم بیرون
دیدم اعضا دارن آماده میشن
M:چرا آماده میشید؟
جین:داریم میریم خرید(یجا که مخصوص ایدلاست)
M:من تنها تو خونه میترسم
نامجون:من میمونم حال بیرون رفتن ندارم
رفتم نامجونو بغل کردم
M:اخجون اوپا میمونی باهم کتاب میخونیم.
جین:اهم اهم خب دیگه ما بریم.مثلا ارمی تو به بزرگترین عضو محل نمیدی؟
رفتم جین رو هم بغل کردم
که دیدم بقیه اعضا دست به سینه نگام میکنن
تهیونگ:فقط این دوتا ادمن؟؟؟؟
اوفففف همه اعضا رو بغل کردم فقط یونگی مونده بود
M:میدونم از بغل خوشت نمیاد اوپا ولی مجبوری تحملم
کنی😁
رفتم سمتش که آروم بغلش کنم یه دفعه اون اول محکم تر بغلم کرد بعد از اینکه ازش جدا شدم رفتن سمت در منو نامجون نشستیم رو مبل
نامجون:اممم خب کتاب مورد علاقت چیه؟
درس مورد علاقت؟
نویسنده مورد علاقت؟
معدلت تو مدرسه؟
بایست؟
M:یااااااا اوپا وایسا دونه دونه ولی خب......
کتاب مورد علاقم دزیره کلاری و اردوگاه اشباح.....
درس مورد علاقم انگلیسی ولی از ریاضی به شدت بدم میاد......نویسنده شکسپیر و ار ال استاین....
معدل ۹۰ (مثلا از ۱۰۰).....بایسم کوکی
نامجون:اوووو تو هم دزیره خوندی؟؟؟؟اردوگاه اشباح رو باید بخونم(کتاب واقعیه و مال ار ال استاینه توصیه میکنم)چرا از ریاضی بدت میاد؟؟؟؟؟؟؟ جرات داری باز بگو
اصن اگه ارمی هستی باید این یه هفته روزی سه تا سوال
ریاضی حل کنی اووووووووووو نمره خوبیه آفرین ارمی 😃
بایست که .....فک کردم جیمینه
راستی کتاب اردوگاه اشباح رو برام یه خلاصه ازش میگی؟
M:نه مسئله ریاضی نه 😬😩😩😩
خب کتاب رو باش
داستان راجب یه پسره که برای تعطیلات پدرومادرش اونو به ی اردوگاه فرستادن اون اول که سوار اتوبوس میشن وسط راه راننده توی ی بیابون ولشون میکنه تا شب،شب
یه صدای گرگ میاد و....اونا توسط گرگ ها محاصره میشن
که یه دفعه یه اتوبوس از طرف اردوگاه میاد و سوارشون میکنه ولی افراد اون اردوگاه خیلی عجیبن وقتی پسر میپرسه چرا ما رو وسط بیابون ول کردین هیچکس جواب
نمیده جوری که انگار نشنیدن
و بقیه رو خودت بخون
کتاب رو دارم میخوای بهت بدم؟
نامجون:اوه حتما خیلی باحال بود و جالب برام بیارش
رفتم تو اتاق کتاب رو برداشتم رفتم تو سالن دیدم اعضا اومدن کتاب رو به نامجون دادم و رفتم خریدا رو نگاه کردم
چشمم به شیرموز ها افتاد یکی برداشتم و شروع کردم به
خوردن
کوکی:یااااااااااا اونا رو یونگی برا من خریده بوداااااااا
M:تو مال منو خوردی منم مال تو رو میخورم
جیمین:میخورید؟؟؟؟
کوک و میساکی هم زمان:منحرففففف!!!!!!!!!!!!
M:میخوای نزاری بخورم؟؟؟؟*کیوت شدن*
کوکی:ایییییش باشه بخور کیوووتیییی
یونگی:میساکی برای تو هم گرفتم
رفتم گونه یونگی رو بوسیدم
M:ممنون اوپاااااا
یونگی:خب....اممممم......چیزه من برم بخوابم
تهیونگ:منم برم گیم بازی کنم
جیهوپ:منم برم فیلم ببینم
نامجون:من میرم کتاب میساکی رو بخونم.
جین:منم باید شام بپزم
کوکی:منم برم تکواندو تمرین کنم
جیمین:کوکی منم میام
کوکی:باشه هیونگ
M:تهیونگ اوپا منم میام بازی
تهیونگ:باشه ولی ایندفعه شکستت میدم
M:باشه میبینم*زبون درازی*
تهیونگ:بله میبینیم...
M:به جون شیر موزای کوکی میبرم
کوکی از اتاق تمرین با داد:جووون عشقای منو قسم نخور بچه
پایان پارت《8》
نویسنده:
KIM_ISOMY
کپی ممنوع🚫🚫🚫🚫
دیدم اعضا دارن آماده میشن
M:چرا آماده میشید؟
جین:داریم میریم خرید(یجا که مخصوص ایدلاست)
M:من تنها تو خونه میترسم
نامجون:من میمونم حال بیرون رفتن ندارم
رفتم نامجونو بغل کردم
M:اخجون اوپا میمونی باهم کتاب میخونیم.
جین:اهم اهم خب دیگه ما بریم.مثلا ارمی تو به بزرگترین عضو محل نمیدی؟
رفتم جین رو هم بغل کردم
که دیدم بقیه اعضا دست به سینه نگام میکنن
تهیونگ:فقط این دوتا ادمن؟؟؟؟
اوفففف همه اعضا رو بغل کردم فقط یونگی مونده بود
M:میدونم از بغل خوشت نمیاد اوپا ولی مجبوری تحملم
کنی😁
رفتم سمتش که آروم بغلش کنم یه دفعه اون اول محکم تر بغلم کرد بعد از اینکه ازش جدا شدم رفتن سمت در منو نامجون نشستیم رو مبل
نامجون:اممم خب کتاب مورد علاقت چیه؟
درس مورد علاقت؟
نویسنده مورد علاقت؟
معدلت تو مدرسه؟
بایست؟
M:یااااااا اوپا وایسا دونه دونه ولی خب......
کتاب مورد علاقم دزیره کلاری و اردوگاه اشباح.....
درس مورد علاقم انگلیسی ولی از ریاضی به شدت بدم میاد......نویسنده شکسپیر و ار ال استاین....
معدل ۹۰ (مثلا از ۱۰۰).....بایسم کوکی
نامجون:اوووو تو هم دزیره خوندی؟؟؟؟اردوگاه اشباح رو باید بخونم(کتاب واقعیه و مال ار ال استاینه توصیه میکنم)چرا از ریاضی بدت میاد؟؟؟؟؟؟؟ جرات داری باز بگو
اصن اگه ارمی هستی باید این یه هفته روزی سه تا سوال
ریاضی حل کنی اووووووووووو نمره خوبیه آفرین ارمی 😃
بایست که .....فک کردم جیمینه
راستی کتاب اردوگاه اشباح رو برام یه خلاصه ازش میگی؟
M:نه مسئله ریاضی نه 😬😩😩😩
خب کتاب رو باش
داستان راجب یه پسره که برای تعطیلات پدرومادرش اونو به ی اردوگاه فرستادن اون اول که سوار اتوبوس میشن وسط راه راننده توی ی بیابون ولشون میکنه تا شب،شب
یه صدای گرگ میاد و....اونا توسط گرگ ها محاصره میشن
که یه دفعه یه اتوبوس از طرف اردوگاه میاد و سوارشون میکنه ولی افراد اون اردوگاه خیلی عجیبن وقتی پسر میپرسه چرا ما رو وسط بیابون ول کردین هیچکس جواب
نمیده جوری که انگار نشنیدن
و بقیه رو خودت بخون
کتاب رو دارم میخوای بهت بدم؟
نامجون:اوه حتما خیلی باحال بود و جالب برام بیارش
رفتم تو اتاق کتاب رو برداشتم رفتم تو سالن دیدم اعضا اومدن کتاب رو به نامجون دادم و رفتم خریدا رو نگاه کردم
چشمم به شیرموز ها افتاد یکی برداشتم و شروع کردم به
خوردن
کوکی:یااااااااااا اونا رو یونگی برا من خریده بوداااااااا
M:تو مال منو خوردی منم مال تو رو میخورم
جیمین:میخورید؟؟؟؟
کوک و میساکی هم زمان:منحرففففف!!!!!!!!!!!!
M:میخوای نزاری بخورم؟؟؟؟*کیوت شدن*
کوکی:ایییییش باشه بخور کیوووتیییی
یونگی:میساکی برای تو هم گرفتم
رفتم گونه یونگی رو بوسیدم
M:ممنون اوپاااااا
یونگی:خب....اممممم......چیزه من برم بخوابم
تهیونگ:منم برم گیم بازی کنم
جیهوپ:منم برم فیلم ببینم
نامجون:من میرم کتاب میساکی رو بخونم.
جین:منم باید شام بپزم
کوکی:منم برم تکواندو تمرین کنم
جیمین:کوکی منم میام
کوکی:باشه هیونگ
M:تهیونگ اوپا منم میام بازی
تهیونگ:باشه ولی ایندفعه شکستت میدم
M:باشه میبینم*زبون درازی*
تهیونگ:بله میبینیم...
M:به جون شیر موزای کوکی میبرم
کوکی از اتاق تمرین با داد:جووون عشقای منو قسم نخور بچه
پایان پارت《8》
نویسنده:
KIM_ISOMY
کپی ممنوع🚫🚫🚫🚫
۱۴.۷k
۱۳ بهمن ۱۴۰۱