دینا سلطنت
دینا سلطنت
پارت ۸۰
شاهزاده جونکوک دست آلیس را گرفت و زود از اتاق تهیونگ خارج شدن
آلیس: درد میکنه دستم رو ولم کن
دست اش به شدت درد گرفته بود وارد اتاق اشون شدن و هولش دادن که باعث اوفتادن رو زمین اش شد
آلیس: برات متاسفم حرف اونا رو باور میکنی حرف منو بارو نمیکنی
جونکوک: پس میگی چرا اینجوری گفت تو نکردی پس کی کرده
آلیس: چه فایده ای به من داره آخه چرا باید همچین کاری کنم
جونکوک: خفشو تو خیلی پرو شدی از اتاق بیرون نمیری ببین اگه پادشاه خبر دار بشه چی میگی
شاهزاده جونکوک دیگه هیچ حرفی نزد و از اتاق خارح شد روبه ندیمه و خدمه ها کرد
جونکوک: نزارید بره بیرون از اتاق خارج نشه
خدمه : چشم
شاهزاده جونکوک با عصبانیت قدم برداشت و با خوش زمزمه کرد
// آخه چرا باید اون دروغ بگه از کجا معلوم که آلیس همچین کاری نکرد وقتی آنا و تهیونگ رو آشتی میداد هم همین کارو کرده بود آلیس دختره دیونه وای به اون حالت اگر راست باشه سمته اتاق بازجویی رفت //
《》《》《》《》《》《》《》《》(شب)
آلیس تو بالکن رو صندلی نشسته بود و به آسمان خیره بود
// چرا باید اینجوری میشد اهه من که در حق آنا و تهیونگ چه خوبی های کردم چرا باید تهیونگ رو بکشم آخه چرا یعنی //
صدا های به گوشش خورد و از بلکن به سمته در اتاق راهی شد میدانست که در را قفل کردن
ونوس : این درو باز کنید
خدمه : مارا ببخشید ولی اجازه ندارم
راکان : زود باش درو باز کن
خدمه : شاهزاده خودشان تاکید کردند درو باز نکنم
شاهزاده جونکوک از ته سالون آن ها را دید زود به سمته اتاق اش قدم برداشت با صدای بلند گفت گفت
جونکوک: چی شده چرا اومدین
ونوس : ما باید دوشیزه آلیس را ببینیم
جونکوک: اما من نمیخواهم
راکان : همسرم ونوس میخواد پس چرا نمیزاری ببینیمش
جونکوک: شما چقدر آلیس را دوست داشتن
راکان : منظور؟
جونکوک: برید اتاق خودتون زود
خدمه ها با غذا ها در دست اشون سمته جونکوک رفتن
شاهزاده جونکوک اشاره کرد تا درو برایه خدمه ها باز منه تا غذا ها را ببرن راکان ونوس ایستاده بودن
شاهزاده جونکوک وارد اتاق شد و درو پشته سرش بست
ونوس : بائو با بانو آلیس صحبت کنیم
راکان : آلیس چرا باید تهیونگو بکشه مگه چی بهش میرسه
ونوس : همینش آدمو شکاک میکنه آلیس همچین کاری نکرده و ما باید اینو سابت کنیم ما باید بهش کمک کنیم
راکان : خوب برو کمکش کن
ونوس : نه با هم کمکش میکنیم
راکن : من نمیکنم خودت بکن
ونوس : شما ساکت بریم اتاقمون یه راهی پیدا میکنم
با هم سمته اتاق خودشون رفتن
《》《》》《》《》《》》
@h41766101
پارت ۸۰
شاهزاده جونکوک دست آلیس را گرفت و زود از اتاق تهیونگ خارج شدن
آلیس: درد میکنه دستم رو ولم کن
دست اش به شدت درد گرفته بود وارد اتاق اشون شدن و هولش دادن که باعث اوفتادن رو زمین اش شد
آلیس: برات متاسفم حرف اونا رو باور میکنی حرف منو بارو نمیکنی
جونکوک: پس میگی چرا اینجوری گفت تو نکردی پس کی کرده
آلیس: چه فایده ای به من داره آخه چرا باید همچین کاری کنم
جونکوک: خفشو تو خیلی پرو شدی از اتاق بیرون نمیری ببین اگه پادشاه خبر دار بشه چی میگی
شاهزاده جونکوک دیگه هیچ حرفی نزد و از اتاق خارح شد روبه ندیمه و خدمه ها کرد
جونکوک: نزارید بره بیرون از اتاق خارج نشه
خدمه : چشم
شاهزاده جونکوک با عصبانیت قدم برداشت و با خوش زمزمه کرد
// آخه چرا باید اون دروغ بگه از کجا معلوم که آلیس همچین کاری نکرد وقتی آنا و تهیونگ رو آشتی میداد هم همین کارو کرده بود آلیس دختره دیونه وای به اون حالت اگر راست باشه سمته اتاق بازجویی رفت //
《》《》《》《》《》《》《》《》(شب)
آلیس تو بالکن رو صندلی نشسته بود و به آسمان خیره بود
// چرا باید اینجوری میشد اهه من که در حق آنا و تهیونگ چه خوبی های کردم چرا باید تهیونگ رو بکشم آخه چرا یعنی //
صدا های به گوشش خورد و از بلکن به سمته در اتاق راهی شد میدانست که در را قفل کردن
ونوس : این درو باز کنید
خدمه : مارا ببخشید ولی اجازه ندارم
راکان : زود باش درو باز کن
خدمه : شاهزاده خودشان تاکید کردند درو باز نکنم
شاهزاده جونکوک از ته سالون آن ها را دید زود به سمته اتاق اش قدم برداشت با صدای بلند گفت گفت
جونکوک: چی شده چرا اومدین
ونوس : ما باید دوشیزه آلیس را ببینیم
جونکوک: اما من نمیخواهم
راکان : همسرم ونوس میخواد پس چرا نمیزاری ببینیمش
جونکوک: شما چقدر آلیس را دوست داشتن
راکان : منظور؟
جونکوک: برید اتاق خودتون زود
خدمه ها با غذا ها در دست اشون سمته جونکوک رفتن
شاهزاده جونکوک اشاره کرد تا درو برایه خدمه ها باز منه تا غذا ها را ببرن راکان ونوس ایستاده بودن
شاهزاده جونکوک وارد اتاق شد و درو پشته سرش بست
ونوس : بائو با بانو آلیس صحبت کنیم
راکان : آلیس چرا باید تهیونگو بکشه مگه چی بهش میرسه
ونوس : همینش آدمو شکاک میکنه آلیس همچین کاری نکرده و ما باید اینو سابت کنیم ما باید بهش کمک کنیم
راکان : خوب برو کمکش کن
ونوس : نه با هم کمکش میکنیم
راکن : من نمیکنم خودت بکن
ونوس : شما ساکت بریم اتاقمون یه راهی پیدا میکنم
با هم سمته اتاق خودشون رفتن
《》《》》《》《》《》》
@h41766101
۴.۳k
۱۵ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.