🖇فراز و نشیب 🖇... PART ¹⁰
V... RHS:
ارسلان: صب از خواب پاشدم و بعد صبحونه یه لباس اسپرت پوشیدم و اومدم بیرون و درو قفل کردم که .... دیدن دیانا گوشه در خوابیده.. زانو هاشو بغل کرده بود و سرشو گذاشته بود رو دستش و خواب بود .... هروقت میدیدمش دلم آتیش میگرفت تا جایی که فهمیدم مادر و پدرش مردن و هیچکس رو نداره .... دلم میخواس سر به سرش بزارم رفتم تو خونه و یه لیوان آب برداشتم و اومدم بیرون و ریختم روش
دیانا: آیییییییی ..... چیشدههه
ارسلان: آب ریختم روت 🤣🤣
دیانا: پاشدم .. بغضم ترکید و زدم زیر گریه
ارسلان: چیه بابا یه لیوان آب بود دیگه
دیانا: نه اشکال نداره 😭😭
ارسلان: پس چرا گریه میکنی
دیانا: هزارتا دلیل دارم فقط الان ول کن 😭
ارسلان: باشه دارم میرم رستوران تو نمیای ؟
دیانا: نه عصر میایم
ارسلان: منم نمیزارم بیای تو
دیانا: کار دارم الان نمیتونم... اینو گفتم و زنگ زدم بع کلید ساز
ارسلان: زنگ نزن بزار بازش کنم
دیانا: چجوری
ارسلان: صبر کن ... رفتم تو خونه کلید دیانا رو آوردم و درو باز کردم
دیانا: کلید دست توعههه
ارسلان: نه من مدیر ساختمونم واسه همین دست کلید همه خونه هارو دارم
دیانا: چرا دیشب نگفتی
ارسلان: چون یادم نبود
دیانا: باشه مرسی چقد بهت باید بدم
ارسلان: هیچی ... حالا بیا بریم رستوران
دیانا: هنوز کارام تموم نشده
ارسلان: چیکار داری
دیانا: میخوام . وسایل خونه رو بفروشم
ارسلان: وسایل خونت ؟
دیانا: آره... من یه نفرم اینهمه وسیله نمیخوام فقط یه تخت برام بسه لباسام رو هم میزارم تو چمدونم
ارسلان: من آشنا دارم میخوای کمکت کنم
دیانا: قول میدی منت نزاری
ارسلان: هوف آره.... زنگ زدم به دوستم و با یه وانت اومد و گاز و یخچال و میز و کل وسایل خونه رو برد حتی قالی ها خونه دیانا کلا خال یشده بود و کمد هاش رو هم که فروخته بود و فقط یه تخت با یه میز عسلی و سه چهارتا چمدون بود که دیانا لباساشو گذاشته بود اونجا
دیانا: همش با هم شد ۱ و ۵۰۰ بازم خوب بود
ارسلان: الان چجوری میخوای اینجا زندگی کنی
دیانا: مجبور بودم میفهمی
ارسلان: باشه کارات تموم شد؟
دیانا: نه
ارسلان: باز چی
دیانا: میخوام برم کار پیدا کنم اگه تو این سه روز دانشگاه نرم و برم یه جای یکار کنم و عصر بیام رستوران و شبم بعد رستوران برم یه جایی شیفت شب کار کنم میتونم کل پول اجاره رو بدم
ارسلان: کی میخوابی اونوقت
دیانا: من خیلی خوابالو نیستم میتونم یه ساعت هم بخوابم ولی سر حال باشم
ارسلان: اینقدر خودتو اذیت نکن
دیانا: اذیت نمیشم اگه کار نکنم از کجا بیارم خرجم رو در بیارم ؟
ارسلان: یه کار دارم برات
دیانا: چیکار......
ارسلان: صب از خواب پاشدم و بعد صبحونه یه لباس اسپرت پوشیدم و اومدم بیرون و درو قفل کردم که .... دیدن دیانا گوشه در خوابیده.. زانو هاشو بغل کرده بود و سرشو گذاشته بود رو دستش و خواب بود .... هروقت میدیدمش دلم آتیش میگرفت تا جایی که فهمیدم مادر و پدرش مردن و هیچکس رو نداره .... دلم میخواس سر به سرش بزارم رفتم تو خونه و یه لیوان آب برداشتم و اومدم بیرون و ریختم روش
دیانا: آیییییییی ..... چیشدههه
ارسلان: آب ریختم روت 🤣🤣
دیانا: پاشدم .. بغضم ترکید و زدم زیر گریه
ارسلان: چیه بابا یه لیوان آب بود دیگه
دیانا: نه اشکال نداره 😭😭
ارسلان: پس چرا گریه میکنی
دیانا: هزارتا دلیل دارم فقط الان ول کن 😭
ارسلان: باشه دارم میرم رستوران تو نمیای ؟
دیانا: نه عصر میایم
ارسلان: منم نمیزارم بیای تو
دیانا: کار دارم الان نمیتونم... اینو گفتم و زنگ زدم بع کلید ساز
ارسلان: زنگ نزن بزار بازش کنم
دیانا: چجوری
ارسلان: صبر کن ... رفتم تو خونه کلید دیانا رو آوردم و درو باز کردم
دیانا: کلید دست توعههه
ارسلان: نه من مدیر ساختمونم واسه همین دست کلید همه خونه هارو دارم
دیانا: چرا دیشب نگفتی
ارسلان: چون یادم نبود
دیانا: باشه مرسی چقد بهت باید بدم
ارسلان: هیچی ... حالا بیا بریم رستوران
دیانا: هنوز کارام تموم نشده
ارسلان: چیکار داری
دیانا: میخوام . وسایل خونه رو بفروشم
ارسلان: وسایل خونت ؟
دیانا: آره... من یه نفرم اینهمه وسیله نمیخوام فقط یه تخت برام بسه لباسام رو هم میزارم تو چمدونم
ارسلان: من آشنا دارم میخوای کمکت کنم
دیانا: قول میدی منت نزاری
ارسلان: هوف آره.... زنگ زدم به دوستم و با یه وانت اومد و گاز و یخچال و میز و کل وسایل خونه رو برد حتی قالی ها خونه دیانا کلا خال یشده بود و کمد هاش رو هم که فروخته بود و فقط یه تخت با یه میز عسلی و سه چهارتا چمدون بود که دیانا لباساشو گذاشته بود اونجا
دیانا: همش با هم شد ۱ و ۵۰۰ بازم خوب بود
ارسلان: الان چجوری میخوای اینجا زندگی کنی
دیانا: مجبور بودم میفهمی
ارسلان: باشه کارات تموم شد؟
دیانا: نه
ارسلان: باز چی
دیانا: میخوام برم کار پیدا کنم اگه تو این سه روز دانشگاه نرم و برم یه جای یکار کنم و عصر بیام رستوران و شبم بعد رستوران برم یه جایی شیفت شب کار کنم میتونم کل پول اجاره رو بدم
ارسلان: کی میخوابی اونوقت
دیانا: من خیلی خوابالو نیستم میتونم یه ساعت هم بخوابم ولی سر حال باشم
ارسلان: اینقدر خودتو اذیت نکن
دیانا: اذیت نمیشم اگه کار نکنم از کجا بیارم خرجم رو در بیارم ؟
ارسلان: یه کار دارم برات
دیانا: چیکار......
۱۷.۸k
۲۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.