دوپارتی:)
(۱/۲)
دنبال یه جای مناسب برای پارک کردن ماشین میگشتم...
دیگه کلافه شده بودم، پس فقط نزدیک دشت پارکش کردم
پیاده شدم و اروم قدم هامو بین گلهای صورتی و رنگی رنگی گزاشتم
چیزی نگذشته بود که یه نفر رو با لباس سفید درحالی که وسط گل ها خوابیده بود دیدم
اولش نگران شدم و هر ثانیه فکرای وحشتناک تری به ذهنم میرسید
کنار اون پسر رفتم، کنارش خم شدم و تمرکز کردم روش تا ببینم نفس میکشه یا نه
بعد که دیدم بدنش تکون میخوره خیالم راحت شد و نفس راحتی کشیدم
وقتی به خودم اومدم دیدم پسر داره دستشو تو موهاش میکشه و خیلی گیجه
خودمو جمع کردم و به چهره زیبا و قشنگش نگاه کردم
+عااا.. اسمت چیه؟
دیدم پسر هیچ جوابی نداد و در عوضش فقط بهم نگاهی کرد
+خب، چرا اینجایی؟ حالت خوبه؟
-حالم خوبه، ولی نمیدونم چرا اینجام
+کجا زندگی میکنی؟
-یادم نمیاد
با تعجب بهش زل زده بودم
+چند سالته؟
-نمیدونم... واقعا هیچی یادم نمیاد
به چشمای قهوه ایش نگاه کردم
دستمو به قصد بلند کردنش سمتش دراز کردم.
اروم دستمو گرفت بلند شد و لباساشو تکوند
به چشمای هم زل زدیم و همین باعث شد به رنگ چشماش دقت کنم که رنگ عسل و ویسکی داشت
-اوم.. نظرت راجب یکم خوشگذروندن چیه؟
درخواست یه غریبه ای که اینجوری پیداش کرده بودم عجیب اما بامزه بود
ولی درجوابش لبخندی زدم
+حتما..
لبخند دندون نمایی زد که از کل زندگیم قشنگ تر بود... یه لبخند پاستیلی و زیبا
اروم دستشو روی شونم گزاشت و بعد از جمله 'اگه تونستی منو بگیرررر' شروع به دوییدن کرد
بعد از فهمیدن حرفش دوییدم دنبالش و سعی برای گرفتنش کردم
بعد از چند دقیقه نفس هردومون بند اومده بود و با خنده روی زمین نشسته بودیم و میخندیدیم
بیشتر از چند ثانیه طول نکشید که نفس هامون عادی تر شد... همون موقع بود که سوالی رو ازش پرسیدم
+چی باید صدات کنم؟
مکثی کرد و بعد از یکم فکر کردن انگار که چیزی به ذهنش رسیده بود
-شوگا صدام کن.. تنها چیزی که یادمه اینه که از این اسم خوشم میاد
+اوهوم، بهت میاد...
بعد از اون از داخل کیفم.
ادامه دارد...!
دنبال یه جای مناسب برای پارک کردن ماشین میگشتم...
دیگه کلافه شده بودم، پس فقط نزدیک دشت پارکش کردم
پیاده شدم و اروم قدم هامو بین گلهای صورتی و رنگی رنگی گزاشتم
چیزی نگذشته بود که یه نفر رو با لباس سفید درحالی که وسط گل ها خوابیده بود دیدم
اولش نگران شدم و هر ثانیه فکرای وحشتناک تری به ذهنم میرسید
کنار اون پسر رفتم، کنارش خم شدم و تمرکز کردم روش تا ببینم نفس میکشه یا نه
بعد که دیدم بدنش تکون میخوره خیالم راحت شد و نفس راحتی کشیدم
وقتی به خودم اومدم دیدم پسر داره دستشو تو موهاش میکشه و خیلی گیجه
خودمو جمع کردم و به چهره زیبا و قشنگش نگاه کردم
+عااا.. اسمت چیه؟
دیدم پسر هیچ جوابی نداد و در عوضش فقط بهم نگاهی کرد
+خب، چرا اینجایی؟ حالت خوبه؟
-حالم خوبه، ولی نمیدونم چرا اینجام
+کجا زندگی میکنی؟
-یادم نمیاد
با تعجب بهش زل زده بودم
+چند سالته؟
-نمیدونم... واقعا هیچی یادم نمیاد
به چشمای قهوه ایش نگاه کردم
دستمو به قصد بلند کردنش سمتش دراز کردم.
اروم دستمو گرفت بلند شد و لباساشو تکوند
به چشمای هم زل زدیم و همین باعث شد به رنگ چشماش دقت کنم که رنگ عسل و ویسکی داشت
-اوم.. نظرت راجب یکم خوشگذروندن چیه؟
درخواست یه غریبه ای که اینجوری پیداش کرده بودم عجیب اما بامزه بود
ولی درجوابش لبخندی زدم
+حتما..
لبخند دندون نمایی زد که از کل زندگیم قشنگ تر بود... یه لبخند پاستیلی و زیبا
اروم دستشو روی شونم گزاشت و بعد از جمله 'اگه تونستی منو بگیرررر' شروع به دوییدن کرد
بعد از فهمیدن حرفش دوییدم دنبالش و سعی برای گرفتنش کردم
بعد از چند دقیقه نفس هردومون بند اومده بود و با خنده روی زمین نشسته بودیم و میخندیدیم
بیشتر از چند ثانیه طول نکشید که نفس هامون عادی تر شد... همون موقع بود که سوالی رو ازش پرسیدم
+چی باید صدات کنم؟
مکثی کرد و بعد از یکم فکر کردن انگار که چیزی به ذهنش رسیده بود
-شوگا صدام کن.. تنها چیزی که یادمه اینه که از این اسم خوشم میاد
+اوهوم، بهت میاد...
بعد از اون از داخل کیفم.
ادامه دارد...!
۱۹.۷k
۰۵ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.