پارت ۸
پارت ۸
#میکاسا
سرم پایین بود و داشتم گریه میکردم
یهو دیدم یه صدایی اومد سرمو بالا اوردم که دیدم ارن جلو نشسته و داره دستو پا میزنه که نفس بیاد سرجاش
مغزم فرمان نمیداد که چیکار کنم وقتی به خودم اومدم دیدم که تو بغلشم و دارم گریه میکنم اونم داره موهامو نوازش میکنه تو این مدت خیلی بلند شده بود
#ارن
به دور و بر نگاه کردم انگار تو کوهستان بودیم خیلی سرد بود ولی وقتی دقیق تر نگاه کردم دیدم که یه شهر جلوی رومونه یه دفعه ناخداگاه گفتم ما تو کوه فوجی هستیم خودمم جا خوردم دور و برو نگاه کردم تا شاید اثری از بقیه پیدا کنم اما فقط جان بود
وقتی رفتیم بالا سرش هنوز بیهوش بود
#میکاسا
سرم پایین بود و داشتم گریه میکردم
یهو دیدم یه صدایی اومد سرمو بالا اوردم که دیدم ارن جلو نشسته و داره دستو پا میزنه که نفس بیاد سرجاش
مغزم فرمان نمیداد که چیکار کنم وقتی به خودم اومدم دیدم که تو بغلشم و دارم گریه میکنم اونم داره موهامو نوازش میکنه تو این مدت خیلی بلند شده بود
#ارن
به دور و بر نگاه کردم انگار تو کوهستان بودیم خیلی سرد بود ولی وقتی دقیق تر نگاه کردم دیدم که یه شهر جلوی رومونه یه دفعه ناخداگاه گفتم ما تو کوه فوجی هستیم خودمم جا خوردم دور و برو نگاه کردم تا شاید اثری از بقیه پیدا کنم اما فقط جان بود
وقتی رفتیم بالا سرش هنوز بیهوش بود
۱۵.۷k
۰۷ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.