درخواستی از ریومن سوکونا
درخواستی از ریومن سوکونا
𝕡𝕒𝕣𝕥 𝟙
اسم شما: اکو
سن: هرچی که دوست دارین ^^
اکو یه دختر اروم شجاع و مهربون بود و گاهی اوقات کرم ریز اکو به دست گوجو دانش اموز جوجوتسو شد و اموزش میدید اون از نفرین ها به شدت بدش میومد و به نفرین رحم نمیکرد اکو با نوبارا رفیق جینگ بود یه روز بعد از شکست یه نفرین سطح بالا ، نوبارا و اکو نفس نفس زنان به سمت یه بستنی فروشی رفتن و حسابی گشنه بودن و تو هوای گرم هم بستنی میچسبید که رسیدن به بستنی فروشی و اکو بستی وانیلی سفارش داد و نوبارا هم یک بستنی با طمع توت فرنگی و نشستن رو صندلی و شروع به خوردن کردن که گوشی نوبارا صدای پیامک داد
اکو: ام... نوبارا.... کیه( درحال بستنی خوردن)
نوبارا: نمیدونم.....ام چه خوشمزس بزار ببینم ها...؟ گوجو سنسه پیام داده و دوباره با سوکونا درگیر شده ای بابا دوباره هم خول بازی اخه این چه وضع جنگه ( گوجو از جنگ خودشو سوکونا فیلم گرفته)
اکو:وایسا..... سوکونا کیه؟
نوبارا: چی واقعا نمیدونی دختر سوکونا یه نفرینه که تو بدن ایتادوریه خب درواقع......
گوشی اکو پیام اومد:
گوجو سنسه پیامی برای شما ارسال کرده( پیامک)
اکو رفت تو پیوی گوجو و عکسی از خودش با سوکونا درحال جنگیدن بود و یه عکس هم از چند روز پیش که رو سوکونا نشسته بود و طناب پیچش کرده بود برای اکو فرستاد و اکو تو چشاش برقی میزد و دهنش کمی باز بود و لپاش گل انداخته بود
نوبارا: هی دختر... اکو..... حالت خوبه چی شده؟
اکو: (با حالت اظتراب) چی؟ کی؟ من؟ ا.. ا.. ااره ک.. من.. من خو.. خوبم
نوبارا: چقدر سرخ شدی.... نکنه عاشق شدی؟ هااااا «پوزخند»
اکو : چی... چی دا... داری م.. م.. می. .. میگی م.. من عاشق.. عا.. عاشق نشدم
نوبارا: نمیتونی پنهون کنی ازم حالا ولش کن امروز قراره بریم شهربازی با گوجو و ایتادوری و اقای بیخیال خودمون مگومی:/
اکو انگار قلبش میتپید چون ایتادوری درونش سوکونا بود و دوباره سرخ شد و گفت :....
هاها برای پارت بعد ۱۷ لایک پیلیز ممنان💜🐈⬛💜
𝕡𝕒𝕣𝕥 𝟙
اسم شما: اکو
سن: هرچی که دوست دارین ^^
اکو یه دختر اروم شجاع و مهربون بود و گاهی اوقات کرم ریز اکو به دست گوجو دانش اموز جوجوتسو شد و اموزش میدید اون از نفرین ها به شدت بدش میومد و به نفرین رحم نمیکرد اکو با نوبارا رفیق جینگ بود یه روز بعد از شکست یه نفرین سطح بالا ، نوبارا و اکو نفس نفس زنان به سمت یه بستنی فروشی رفتن و حسابی گشنه بودن و تو هوای گرم هم بستنی میچسبید که رسیدن به بستنی فروشی و اکو بستی وانیلی سفارش داد و نوبارا هم یک بستنی با طمع توت فرنگی و نشستن رو صندلی و شروع به خوردن کردن که گوشی نوبارا صدای پیامک داد
اکو: ام... نوبارا.... کیه( درحال بستنی خوردن)
نوبارا: نمیدونم.....ام چه خوشمزس بزار ببینم ها...؟ گوجو سنسه پیام داده و دوباره با سوکونا درگیر شده ای بابا دوباره هم خول بازی اخه این چه وضع جنگه ( گوجو از جنگ خودشو سوکونا فیلم گرفته)
اکو:وایسا..... سوکونا کیه؟
نوبارا: چی واقعا نمیدونی دختر سوکونا یه نفرینه که تو بدن ایتادوریه خب درواقع......
گوشی اکو پیام اومد:
گوجو سنسه پیامی برای شما ارسال کرده( پیامک)
اکو رفت تو پیوی گوجو و عکسی از خودش با سوکونا درحال جنگیدن بود و یه عکس هم از چند روز پیش که رو سوکونا نشسته بود و طناب پیچش کرده بود برای اکو فرستاد و اکو تو چشاش برقی میزد و دهنش کمی باز بود و لپاش گل انداخته بود
نوبارا: هی دختر... اکو..... حالت خوبه چی شده؟
اکو: (با حالت اظتراب) چی؟ کی؟ من؟ ا.. ا.. ااره ک.. من.. من خو.. خوبم
نوبارا: چقدر سرخ شدی.... نکنه عاشق شدی؟ هااااا «پوزخند»
اکو : چی... چی دا... داری م.. م.. می. .. میگی م.. من عاشق.. عا.. عاشق نشدم
نوبارا: نمیتونی پنهون کنی ازم حالا ولش کن امروز قراره بریم شهربازی با گوجو و ایتادوری و اقای بیخیال خودمون مگومی:/
اکو انگار قلبش میتپید چون ایتادوری درونش سوکونا بود و دوباره سرخ شد و گفت :....
هاها برای پارت بعد ۱۷ لایک پیلیز ممنان💜🐈⬛💜
۹.۴k
۱۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.