پارت ۸۵ Blood moon
پارت ۸۵ Blood moon
کوک:بریم رستوران
با کله قبول کردم
در یک رستوران نگه داشت
سعی میکردم اروم اروم بخورم ولی نمیشد وقتی تموم کردم سرم و که بالا گرفتم دیدم خیره شده به من
با سر گفتم هان؟
لبخندی زددو گفت
کوک:سیرشدی
با پرویی گفتم
ا/ت:اره
از جاش بلند شد و رفت حساب کنه
سرمو برگردوندم و اطرافم و دید زدم یه چند تا دختر بودن که زل زده بودن به جونگکوک یکیم از یکی دیگه زشت تر
شونه ای بالا انداختم و ازجام بلند شدمو ومنتطر جونگکوک موندم
وقتی که اومد باهمدیگه از جلوی دخترا رد شدیم و یه پوزخند مسخره تحویلشون دادم
عجب دوره زمونه ای شده بخدا
سوار ماشین شدیم پشت چراغ قرمز واستاده بودیم با دیدن سیسمونی که اونطرف خیابون بود
با ذوق برگشتم طرفش و گفتم
ا/ت:وای جونگکوک دور بزن
با تعجب برگشت طرفم و گفت
کوک:واسه چی؟
ا/ت:اون سیسمونیرو نگاه چقده چیزای خوشگلی داره دور بزن دیگه
با لبخند سرشو تکون داد و راهنما زدو دور زد اونطرف خیابون
سریع از ماشین پیاده شدم و منتظر جونگکوک موندم
جونگکوک دستمو گرفت هیچ تلاشی نکردم دستمو بکشم بیرون تا همینجاشم که نگفته بود این بچه قرار نیست به دنیا بیاد خودش کلی بود
با ذوق به لباسای بچه گونه نگاه میکردم و از هرکدوم که خوشم میومد با ناز برمیگشتم طرف جونگکوک و میگفتم...
کوک:بریم رستوران
با کله قبول کردم
در یک رستوران نگه داشت
سعی میکردم اروم اروم بخورم ولی نمیشد وقتی تموم کردم سرم و که بالا گرفتم دیدم خیره شده به من
با سر گفتم هان؟
لبخندی زددو گفت
کوک:سیرشدی
با پرویی گفتم
ا/ت:اره
از جاش بلند شد و رفت حساب کنه
سرمو برگردوندم و اطرافم و دید زدم یه چند تا دختر بودن که زل زده بودن به جونگکوک یکیم از یکی دیگه زشت تر
شونه ای بالا انداختم و ازجام بلند شدمو ومنتطر جونگکوک موندم
وقتی که اومد باهمدیگه از جلوی دخترا رد شدیم و یه پوزخند مسخره تحویلشون دادم
عجب دوره زمونه ای شده بخدا
سوار ماشین شدیم پشت چراغ قرمز واستاده بودیم با دیدن سیسمونی که اونطرف خیابون بود
با ذوق برگشتم طرفش و گفتم
ا/ت:وای جونگکوک دور بزن
با تعجب برگشت طرفم و گفت
کوک:واسه چی؟
ا/ت:اون سیسمونیرو نگاه چقده چیزای خوشگلی داره دور بزن دیگه
با لبخند سرشو تکون داد و راهنما زدو دور زد اونطرف خیابون
سریع از ماشین پیاده شدم و منتظر جونگکوک موندم
جونگکوک دستمو گرفت هیچ تلاشی نکردم دستمو بکشم بیرون تا همینجاشم که نگفته بود این بچه قرار نیست به دنیا بیاد خودش کلی بود
با ذوق به لباسای بچه گونه نگاه میکردم و از هرکدوم که خوشم میومد با ناز برمیگشتم طرف جونگکوک و میگفتم...
۸.۸k
۱۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.