معجزه زندگی پارت ۲
الیزابت ولی منو صدا کرد رفتم پیشش در زدم من:خانوم با من کاری داشتید الیزابت:بیا تو من:چشم رفتم تو الیزابت:میخوام بچه ها رو به یه سفر ببرم من:کجا الیزابت:به جیجو برای دو سه روز میخوام تو به همه بگی من:چشم حتما فقط با کشتی میریم الیزابت:آره من:باشه کی میریم الیزابت:هیچ تغییری نکردیا هنوزم عجولی من:😂😂 الیزابت:فردا من:خیله خوب پس من به همه بگن الیزابت:آره رفتم به همه گفتم و شبش لباسامو جمع کردم و صبح ساعت ۷ بیدار شدیم رفتیم رسیدیم به اسگله منتظر موندیم تا کشتی بیاد اومد رفتیم بالا من یه جا نشستم لیا و سومی هم دو طرفم وسطای راه بودیم که من دریا زده شدم بالا میاوردم همون موقع کشتی حرکت کرد به سرعت یکم چپ شد هردومون افتادیم من:چه خبرهههههه قل میخوردیم در و دیوار همون موقع کشتی سوراخ شد همه جارو آب برداشت کشتی غرق شد دیگه هیچی نفهمیدم چشمامو باز کردم دیدم رو هوام فهمیدم دو نفر منو گرفتن یکی پام گرفت یکی دستامو من:هیییی منو کجا میبرید اون یه نفر ببند من:دارم به تو میگم کجا میبرید منو 😤 بزارین برم مرده:تکون بخوری مردی یه چیزی گذاشت دهنم خفه شدم کلا ولی از رو نمیرفتم سر و صدا میکردم من:هومممممممم بیهوشم کرد دیگه بیدار شدم رو زمین بودم سر و صدا بود هیچ جایو نمیدیدم من:توف تو گورتون اون پارچه از رو سرم برداشته شد همه جارو دیدم کلی آدم همون موقع با شنیدن اسم برده حس کردم دیگه زندگیم تموم شده
۱۸.۵k
۰۷ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.