Brown sugar : شکر قهوه ای
Brown sugar : شکر قهوه ای
Part۹۹
شیرین: ملیحه کجاست؟
مطهره: ماشین گرفت گفت کاری داره میاد
شیرین: بلایی سرش نیاد امانت دست منه
مطهره: بگیر بخواب بلایی سرش نمیاد
اینقدر خسته بودم که چشم هامو بستم و خوابیدم
(میکائل)
تو ماشین نشستم و با سرعت رانندگی میکردم و به کارهام فکر میکردم حق با ملیحه بود من خیلی کثافت بودم مگه من شیرین دوست نداشتم پس چرا الان ازادش میدم چرا اینقدر من بی رحمم چرا
همینجور که رانندگی میکردم یک دفعه یک کامیون با سرعت از جلو امد و چیزی نفهمیدم
(۵ روز بعد)
(سعید)
میکائل تصادف کرده بود رفته بود تو کما دکتر ها ازش قطع امید کرده بودن به ملیحه گفته بودم نشسته بودم بالایی سر میکائل که شیرین امد
(شیرین)
یکم حالم خوب شده بود و یکم فکرم ازاد شده بود از حموم امدم یکم به صورتم رسیدیم که دیدم ملیحه تو خودشه و میخواد یک چیزی بگه ولی نمتونه بگه
شیرین: ملیحه حالت خوبه؟
ملیحه: اره ارع
شیرین: انگار میخوای یک چیزی بگی ولی نمتونی بگی؟
ملیحه: شیرین اره درسته میخوام یک چیزی بگم
رفتم کنارش نشستم و دست هاشو گرفتم
شیرین:خب بگو چیه اتفاقی افتاده کسی طوریش شده؟
ملیحه: نه فقط یکی رفته بیمارستان
یک لحظه فکرم به اقاجون مامانم افتاد
شیرین: مامانم چیزییش شده یا اقاجون یا زنعمو حرف بزن
زدم رو شانش
ملیحه: نه میکائل تصادف کرده رفته تو کما
یک نفس عمیقی کشیدم
شیرین:منو ترسوندی گفتم چیشده
یکدفعه به خودم امدم میکائل تصادف کرده بود
شیرین: گفتی میکائل چیشده؟
Part۹۹
شیرین: ملیحه کجاست؟
مطهره: ماشین گرفت گفت کاری داره میاد
شیرین: بلایی سرش نیاد امانت دست منه
مطهره: بگیر بخواب بلایی سرش نمیاد
اینقدر خسته بودم که چشم هامو بستم و خوابیدم
(میکائل)
تو ماشین نشستم و با سرعت رانندگی میکردم و به کارهام فکر میکردم حق با ملیحه بود من خیلی کثافت بودم مگه من شیرین دوست نداشتم پس چرا الان ازادش میدم چرا اینقدر من بی رحمم چرا
همینجور که رانندگی میکردم یک دفعه یک کامیون با سرعت از جلو امد و چیزی نفهمیدم
(۵ روز بعد)
(سعید)
میکائل تصادف کرده بود رفته بود تو کما دکتر ها ازش قطع امید کرده بودن به ملیحه گفته بودم نشسته بودم بالایی سر میکائل که شیرین امد
(شیرین)
یکم حالم خوب شده بود و یکم فکرم ازاد شده بود از حموم امدم یکم به صورتم رسیدیم که دیدم ملیحه تو خودشه و میخواد یک چیزی بگه ولی نمتونه بگه
شیرین: ملیحه حالت خوبه؟
ملیحه: اره ارع
شیرین: انگار میخوای یک چیزی بگی ولی نمتونی بگی؟
ملیحه: شیرین اره درسته میخوام یک چیزی بگم
رفتم کنارش نشستم و دست هاشو گرفتم
شیرین:خب بگو چیه اتفاقی افتاده کسی طوریش شده؟
ملیحه: نه فقط یکی رفته بیمارستان
یک لحظه فکرم به اقاجون مامانم افتاد
شیرین: مامانم چیزییش شده یا اقاجون یا زنعمو حرف بزن
زدم رو شانش
ملیحه: نه میکائل تصادف کرده رفته تو کما
یک نفس عمیقی کشیدم
شیرین:منو ترسوندی گفتم چیشده
یکدفعه به خودم امدم میکائل تصادف کرده بود
شیرین: گفتی میکائل چیشده؟
۶.۳k
۰۵ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.