عاشق خسته ( پارت ۵۶ )
یونا : جیمین واقعا احساس میکنم منو تو دیگه نمیتونیم باهم باشیم
جیمین : الان منظورت چیه یونا... یعنی جدا شیم دیگه آره ؟ متاسفم ولی من اینو نمیخوام
یونا : تو این زندگی منم حق تصمیم گرفتن دارم
جیمین : برمیگردیم کره یونا
یونا : باشه میام ولی دیگه مثل قبل نمیشم
جیمین : میشی...خوبم میشی
یونا : جیمین داری حالمو بد میکنی ، قبلاً حداقل دلم خوش بود بهم اعتماد داری ولی الان دیگه همون ویژگیتم نداری
جیمین : همه چیو برات توضیح میدم....فقط بیا بریم
یونا : خیلی خب جیمین....ولی این آخرین باره
جیمین : باشه....پس بیا بریم یه بلیط بگیرم
یونا : چی....به این زودی
جیمین : هرچی زودتر بریم بهتره
یونا : حداقل بذار وسایلمو جمع کنم
جیمین : نمیخواد...رفتیم کره هرچی خواستی خودم برات میخرم
یونا : باشه....
جیمین بلیط و گرفت...رفتیم فرودگاه و نشستیم تا نوبت پروازمون بشه ، بعد از نیم ساعت نوبت پرواز ما شد.... رفتیم تو هواپیما و سر جامون نشستیم
جیمین : راحتی
یونا : آره
جیمین : اگه جات خوب نیس بیا سر جای من بشین
یونا : نه....راحتم
جیمین : خیلی خب....
یونا : جیمین
جیمین : هوم؟
یونا : جینا چه شکلی شده
جیمین : آممم خب...رسیدیم خونه میبینیش دیگه
یونا :عکسشو نداری
جیمین : نه
یونا : چرا
جیمین: خب راستش....تو این شش ماه که تو نبودی از اتاقم بیرون نیومدم و خب، نمیدونم چه شکلی شده ، تا الان پسرا بهش رسیدگی میکردن
یونا : واقعا چه پدر نمونه ای ! بعدشم...تقصیر من ننداز... منظورت اینه چون من نبودم جینا رو ول کردی ولی کاملا در اشتباهی چون همش تقصیر خودت بود، هر بلایی سرت میاد تقصیر خودته
جیمین : میشه دوباره شروع نکنی
یونا : اوکی
جیمین : یونا....
یونا : گفتی تمومش کنم دیگه باشه منم تمومش میکنم پس دیگه حرف نمیزنم
جیمین : ببین منو به چه کارایی وادار میکنی
لبای یونا رو بوسید و ول نمیکرد ، تا اینکه یونا بیشگونش گرفت و جیمینم ولش کرد
جیمین :آیییی... چرا نمیذاری کارمو بکنم
یونا : خدا بگم چیکارت کنه....حالا حتما باید جلوی ملت اینکارارو بکنی
جیمین : خودت وادارم کردی
یونا : خدا لعنتت کنه...همه دارن نگا میکنن
جیمین : خب نگا کنن...اینا خودشون از همه بدترن
یونا : ولم کن بابا
جیمین : منکه نگرفتمت
یونا : جیمین ول میکنی
جیمین: فک میکنی گرفتمت که الان ولت کنم
یونا : بسه دیگه میخوام بخوابم
جیمین : تا جواب سوال منو ندی نمیذارم بخوابی
یونا : بگو
جیمین : چرا انقد لاغر شدی چرا زیر چشات گود افتاده چرا....
یونا : عه بسه دیگه...این الان یه سوال بود
جیمین:هرچی
یونا : همش به خاطر گریه کردنام بود بعدشم چیزی نمیخوردم
جیمین : فقط بذار برسیم سئول
یونا : چرا
جیمین:بره چی به خودت آسیب رسوندی...هیچکس حق نداره به اموال من آسیب برسونه، باید اجازه بگیره
یونا: .....
جیمین : الان منظورت چیه یونا... یعنی جدا شیم دیگه آره ؟ متاسفم ولی من اینو نمیخوام
یونا : تو این زندگی منم حق تصمیم گرفتن دارم
جیمین : برمیگردیم کره یونا
یونا : باشه میام ولی دیگه مثل قبل نمیشم
جیمین : میشی...خوبم میشی
یونا : جیمین داری حالمو بد میکنی ، قبلاً حداقل دلم خوش بود بهم اعتماد داری ولی الان دیگه همون ویژگیتم نداری
جیمین : همه چیو برات توضیح میدم....فقط بیا بریم
یونا : خیلی خب جیمین....ولی این آخرین باره
جیمین : باشه....پس بیا بریم یه بلیط بگیرم
یونا : چی....به این زودی
جیمین : هرچی زودتر بریم بهتره
یونا : حداقل بذار وسایلمو جمع کنم
جیمین : نمیخواد...رفتیم کره هرچی خواستی خودم برات میخرم
یونا : باشه....
جیمین بلیط و گرفت...رفتیم فرودگاه و نشستیم تا نوبت پروازمون بشه ، بعد از نیم ساعت نوبت پرواز ما شد.... رفتیم تو هواپیما و سر جامون نشستیم
جیمین : راحتی
یونا : آره
جیمین : اگه جات خوب نیس بیا سر جای من بشین
یونا : نه....راحتم
جیمین : خیلی خب....
یونا : جیمین
جیمین : هوم؟
یونا : جینا چه شکلی شده
جیمین : آممم خب...رسیدیم خونه میبینیش دیگه
یونا :عکسشو نداری
جیمین : نه
یونا : چرا
جیمین: خب راستش....تو این شش ماه که تو نبودی از اتاقم بیرون نیومدم و خب، نمیدونم چه شکلی شده ، تا الان پسرا بهش رسیدگی میکردن
یونا : واقعا چه پدر نمونه ای ! بعدشم...تقصیر من ننداز... منظورت اینه چون من نبودم جینا رو ول کردی ولی کاملا در اشتباهی چون همش تقصیر خودت بود، هر بلایی سرت میاد تقصیر خودته
جیمین : میشه دوباره شروع نکنی
یونا : اوکی
جیمین : یونا....
یونا : گفتی تمومش کنم دیگه باشه منم تمومش میکنم پس دیگه حرف نمیزنم
جیمین : ببین منو به چه کارایی وادار میکنی
لبای یونا رو بوسید و ول نمیکرد ، تا اینکه یونا بیشگونش گرفت و جیمینم ولش کرد
جیمین :آیییی... چرا نمیذاری کارمو بکنم
یونا : خدا بگم چیکارت کنه....حالا حتما باید جلوی ملت اینکارارو بکنی
جیمین : خودت وادارم کردی
یونا : خدا لعنتت کنه...همه دارن نگا میکنن
جیمین : خب نگا کنن...اینا خودشون از همه بدترن
یونا : ولم کن بابا
جیمین : منکه نگرفتمت
یونا : جیمین ول میکنی
جیمین: فک میکنی گرفتمت که الان ولت کنم
یونا : بسه دیگه میخوام بخوابم
جیمین : تا جواب سوال منو ندی نمیذارم بخوابی
یونا : بگو
جیمین : چرا انقد لاغر شدی چرا زیر چشات گود افتاده چرا....
یونا : عه بسه دیگه...این الان یه سوال بود
جیمین:هرچی
یونا : همش به خاطر گریه کردنام بود بعدشم چیزی نمیخوردم
جیمین : فقط بذار برسیم سئول
یونا : چرا
جیمین:بره چی به خودت آسیب رسوندی...هیچکس حق نداره به اموال من آسیب برسونه، باید اجازه بگیره
یونا: .....
۱۷.۶k
۳۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.