دختر فراموش شده part 28
دختر فراموش شده
پارت 28
هانا )
فردا صبح *
منشی جانگ : خانممم تلفن با شما کار داره
- باشه
تلفن رو برداشتم
& سلام
- سلام بفرمایید ...؟!
& مدیریت شرکت سان ؟
- بله خودمم
& از شرکت گلدن تماس میگیرم
- اهاا
& مدیرمون گفتن امروز برای عکسبرداری هماهنگ کردن بیان شرکتتون برای پوستر ...
- امروز ؟
& بله مشکلی هست ؟
- خیر بگید تشریف بیارن ... با منشیم ساعاتش رو هماهنگ کنید
& چشم
- منشی جانگ بیا گوشی ...
همنجور که گوشیو دادم دست منشی جانگ عدای رییس شرکت گلدن و در اوروم و با خودم غر غر کردم ...
- تیششش مردک خرف میخای محصول بخری تبلیغ چرااا گه توش
رفتم اتاق جی وون
که دیدم داره با خانم لورن بستنی میخوره .... خوبه که کارکنا همیشه پیششن دیگه نگرانش نیستم ! درسته سرم یکم شلوغه ولی چیزی براش کم نذاشتم .
جیمین )
چقد دلم میخاست این مدیر کمپانی پول پرستو ترور کنم مردک همه سودشو از ما در میاره ... صب تا شبم هی میگه برید فلان پوستر عکس بگیرید برین فلان شرکت ... بابا ولمون کن ما ایدلیم مدل تبلیغاتی که نیستیم :/
همینجور که عصبانی با خودم حرف میزدم یهو کوک اومد کنارم
€ چیه دادا اعصاب نداری ؟
+برو اونور تا نزدمت ...
€ یااا چیشده ؟
هوووف این تا سر از چیزی در نیاره ول نمیکنه :/
+ هیچی مدیر کمپانی گفته برم عکسبرداری برای تبلیغ
€ مگه دیروز اونجا نبودی ؟
+ خودت برو بهش بگو اگه گوش کرد...
€ میخاسی خوش قیافه نشی
+ مرتیکه اصن نمیزاره برم سر تمرینم ...
€ نگران نباش درس میشه
+ اینجوری که میگی نگران نباش بدتر نگران میشم :/
€ هوففف
+ اصنن تهیونگ که از من خوشکلترههه چرا اونو نمفرسین
€ جرررر اون از قبل رزرو شده
+ وات ؟
€ اون الان روزه سومه میره عکس برداری نمیتونه جای تو بره
+ هووووف من ارومم من ارومم .... مردکککک پول پرست ولمون کن !
که یهو صدای مدیر برنامه اومد : جیمین بدو بیا سوار شو میخایم بریم ...
با کوک خداحافظی کردم و سوار ماشین شدم حدود ده دقیقه بعد جلوی ساختمونی بلندی که همش از شیشه و سنگ بود وایسادیم
+ صب کن ببینم
مدیر برنامه : هوم چیه ؟
+ من این ساختمونو زیاد دیدم ... این شرکتم معروفه ولی تا حالا ندیدم تبلیغ کنه !
مدیر : بخاطر اینه ک مدیرش یه زن سمجه که به تبلیغ اعتقاد نداره و این اولین تبلیغشه :/
+ خدا خیرش بده سلبرتیا رو راحت میکنه
مدیر : جیمیننن اینجوری نگووو
پیاده شدم رفتیم داخل ساختمون ...
...
بعد از عکسبرداری قرار شد برم صورتمو بشورم تا کانسیار جدیدو امتحان کنن همینطور که داشتم تو راه رو راه میرفتم جسم ریزی که تا زانوم بود خورد بهم ...
سرمو اوردم پائین و با یه بچه تقریبا دو ساله مواجه شدم
که افتاده بود رو زمین ، رو زانوهام نشستم و کمکش کردم بلند شه
+ سلام کوچولو خوبی
سرشو بالا اورد پسری با چشمای اشکی ... چشمایی که خیلی برام اشنا بود ... اون ... اون چشمای هانا بود !
پسر به علامت خوبم سری تکون داد
+ تو اینجا چیکار میکنی ؟ مامان بابات کجان ؟
با صدای خیلی ارو و کیدتی جواب داد : مامانم گفته کار داره مزاحمش نشم
+ بابات چی ؟
متعجب پلک زد : من تا حالا بابامو ندیدم ...
ابروهام بالا رفت یعنی باباش ولش کرده بود و مامانشم سرش شلوغه ؟
بیخیال کاراگاه بازی شدم...
+ خب بیا بریم پیش مامانت ...
* نه مامانم گفته تو اتاقم بمونم و تا وقتی کارش تموم نشده نرم پیشش
+ خب کوچولو اتاقت که اینجا نیست ... خونتونه
* نه من دو تا اتاق دارم یویش تو شرکته
+ ب حق چیزای ندیده !
میدونستم داره چرت و پرت میگه ولی بغلش کردم و گفتم
+ خب بیا بریم اتاقت ... کجاست
* طبقه پایین
...
پارت 28
هانا )
فردا صبح *
منشی جانگ : خانممم تلفن با شما کار داره
- باشه
تلفن رو برداشتم
& سلام
- سلام بفرمایید ...؟!
& مدیریت شرکت سان ؟
- بله خودمم
& از شرکت گلدن تماس میگیرم
- اهاا
& مدیرمون گفتن امروز برای عکسبرداری هماهنگ کردن بیان شرکتتون برای پوستر ...
- امروز ؟
& بله مشکلی هست ؟
- خیر بگید تشریف بیارن ... با منشیم ساعاتش رو هماهنگ کنید
& چشم
- منشی جانگ بیا گوشی ...
همنجور که گوشیو دادم دست منشی جانگ عدای رییس شرکت گلدن و در اوروم و با خودم غر غر کردم ...
- تیششش مردک خرف میخای محصول بخری تبلیغ چرااا گه توش
رفتم اتاق جی وون
که دیدم داره با خانم لورن بستنی میخوره .... خوبه که کارکنا همیشه پیششن دیگه نگرانش نیستم ! درسته سرم یکم شلوغه ولی چیزی براش کم نذاشتم .
جیمین )
چقد دلم میخاست این مدیر کمپانی پول پرستو ترور کنم مردک همه سودشو از ما در میاره ... صب تا شبم هی میگه برید فلان پوستر عکس بگیرید برین فلان شرکت ... بابا ولمون کن ما ایدلیم مدل تبلیغاتی که نیستیم :/
همینجور که عصبانی با خودم حرف میزدم یهو کوک اومد کنارم
€ چیه دادا اعصاب نداری ؟
+برو اونور تا نزدمت ...
€ یااا چیشده ؟
هوووف این تا سر از چیزی در نیاره ول نمیکنه :/
+ هیچی مدیر کمپانی گفته برم عکسبرداری برای تبلیغ
€ مگه دیروز اونجا نبودی ؟
+ خودت برو بهش بگو اگه گوش کرد...
€ میخاسی خوش قیافه نشی
+ مرتیکه اصن نمیزاره برم سر تمرینم ...
€ نگران نباش درس میشه
+ اینجوری که میگی نگران نباش بدتر نگران میشم :/
€ هوففف
+ اصنن تهیونگ که از من خوشکلترههه چرا اونو نمفرسین
€ جرررر اون از قبل رزرو شده
+ وات ؟
€ اون الان روزه سومه میره عکس برداری نمیتونه جای تو بره
+ هووووف من ارومم من ارومم .... مردکککک پول پرست ولمون کن !
که یهو صدای مدیر برنامه اومد : جیمین بدو بیا سوار شو میخایم بریم ...
با کوک خداحافظی کردم و سوار ماشین شدم حدود ده دقیقه بعد جلوی ساختمونی بلندی که همش از شیشه و سنگ بود وایسادیم
+ صب کن ببینم
مدیر برنامه : هوم چیه ؟
+ من این ساختمونو زیاد دیدم ... این شرکتم معروفه ولی تا حالا ندیدم تبلیغ کنه !
مدیر : بخاطر اینه ک مدیرش یه زن سمجه که به تبلیغ اعتقاد نداره و این اولین تبلیغشه :/
+ خدا خیرش بده سلبرتیا رو راحت میکنه
مدیر : جیمیننن اینجوری نگووو
پیاده شدم رفتیم داخل ساختمون ...
...
بعد از عکسبرداری قرار شد برم صورتمو بشورم تا کانسیار جدیدو امتحان کنن همینطور که داشتم تو راه رو راه میرفتم جسم ریزی که تا زانوم بود خورد بهم ...
سرمو اوردم پائین و با یه بچه تقریبا دو ساله مواجه شدم
که افتاده بود رو زمین ، رو زانوهام نشستم و کمکش کردم بلند شه
+ سلام کوچولو خوبی
سرشو بالا اورد پسری با چشمای اشکی ... چشمایی که خیلی برام اشنا بود ... اون ... اون چشمای هانا بود !
پسر به علامت خوبم سری تکون داد
+ تو اینجا چیکار میکنی ؟ مامان بابات کجان ؟
با صدای خیلی ارو و کیدتی جواب داد : مامانم گفته کار داره مزاحمش نشم
+ بابات چی ؟
متعجب پلک زد : من تا حالا بابامو ندیدم ...
ابروهام بالا رفت یعنی باباش ولش کرده بود و مامانشم سرش شلوغه ؟
بیخیال کاراگاه بازی شدم...
+ خب بیا بریم پیش مامانت ...
* نه مامانم گفته تو اتاقم بمونم و تا وقتی کارش تموم نشده نرم پیشش
+ خب کوچولو اتاقت که اینجا نیست ... خونتونه
* نه من دو تا اتاق دارم یویش تو شرکته
+ ب حق چیزای ندیده !
میدونستم داره چرت و پرت میگه ولی بغلش کردم و گفتم
+ خب بیا بریم اتاقت ... کجاست
* طبقه پایین
...
۶۰.۳k
۱۹ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.