گاهی

گاهی
شب‌ها می‌پرم از خواب
خودم را می‌بینم
که سالهاست چیزی نمی‌گوید
و خیره شده‌ست به تاریکی

دست می‌گذارم روی شانه‌اش
قاب عکسی را نشانم می‌دهد
که خندۀ کودکی
پشت شیشه‌اش گیر کرده‌ست

گاهی
شب‌ها خیره می‌شوم به تاریکی
وخودم را می‌ببینم
که سال‌هاست
چیزی نمی‌گوید.

#آرش_شفاعی
دیدگاه ها (۳)

خیال می‌کنینهنگ‌ها نمی‌دانندآمدن به ساحل یعنی مرگ.؟!خیال می‌...

خودم گفتمتو با تمام زن ها فرق داریخودم گفتمگل های پیراهنت هی...

گونه های تر مندست پر مهر کسی را حس کردسر من ناز و نوازشها دی...

هر یک از زنانی که زمانی بی تفاوتاز کنارشان گذشته ایدتمام دنی...

_درخت باشم ... یک‌ گوشه ی این دنیای بزرگ افتاده باشم تنهای ت...

_چشم هایم خیره به چشم های نوزادی ست که تازه به دنیا آمدههمه ...

چپتر ۷ _ آغاز یک رویاسال های دانشگاه مثل یک فیلم سریع از مقا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط