پدرخوانده پارت ۳۳
ات:اوهوم ...من دیگه میرممممم
کوک:کجا ؟
ات:خونمون*داره میره*
کوک:ات ما خونه شماییم*خنده*
ات:عع جدی؟
کوک:انقدر خجالت کشیدی؟
ات:نه....اصلا خجالت نکشیدم☺
کوک:ولی گونت اینو نمیگه
ات:اوپاااا بیخیال دیگه
کوک:باشه بیا بخوابیم
ات:باش
×پایان فلش بک
ات:خداییییییییییی؟
کوک:اوهوم*خنده* بچه که بودیم خیلی رک بودیا
ات:ی....یا من حالا بچه بودم یه کاری از رو بچگی کردم
کوک:هوم جدی؟ ولی خیلی اسرار داشتی بیب*بم*
ات:اصلا هر چی...شب بخیر
کوک:یه چیزیو یادت نرفته؟
ات:چیو؟
یه نگاه به بدنم کرد یه نگاه به بدنم کردم واییییییییی خاک تو سرمممم
ات:اصلا حرفشم نزن
کوک:ولی الان زدم*پوزخند*
+دید در نمیارم خودش اومد جلو و داشت دکمه لباسمو باز میکرد که پشتی رو زدم توی صورتش و فرار کردم
کوک:اتتتتتتتتت
ات:نمیخوامممممممم
کوک:اگه بگیرمت به فاکت میدممممم
ات:نمیگیریییییییی
_گذاشتم دنبالش که با ک*ون اومد زمین دیگه نتونستم و زرپی زدم زیر خنده
ات:یا خیلی بدی دردمگرفت*بغض*
کوک:ببخشید ببخشید بریم
_براید بغلش کردم گذاشتمش روی تخت دکمه لباسشو باز کردم با خجالت بهم نگاه میکرد برای اینکه اذیت نشه گذاشتم لباس زیراش تنش باشه لباسای خودمم در اوردم و بغلش کردم ولی هی میرفت اونور تر
کوک:ات چیکار میکنی*عصبیییی*
ات:ی...یا اذیت میشم
کوک:چرا؟
ات:بنظر خودت چرا ؟
_تازه فهمیدم چیو میگه برای اینکه یکم سر به سرش بزارم روش خیمه زدم و دستمو لای بندش گذاشتم و از سر شونه هاش پایین انداختم که دستاشو روی سینم گذاشت تا کنارم بزنه
ات:نکن
کوک:هوم بیب انگار دلت تنبیه میخواد؟*بمممم*
لبم و روی شونش گذاشتم و مارکش کردم بدنش میلرزید دیگه نتونستم و خندیدم
ات:به چی میخندی؟
کوک:وای....داریمیلرزیییی ... آنقدر ازم میترسی؟
ات:خ...خب اههههه کوک خیلی بیشوری بزار بخواب
کوک:آه بیب نمیشه دلم میخواد ب فاکت بدم*بم*
دیوونم کردیدددددددد میخواستم فیکو تموم کنم درد شماها نمیشهههههه به قرآن اگه از جمعه به بعد شد دیگه پارت نمیتونم بزارم تقصیر منم نیسسسس باییییییی🥸💀💔💢
کوک:کجا ؟
ات:خونمون*داره میره*
کوک:ات ما خونه شماییم*خنده*
ات:عع جدی؟
کوک:انقدر خجالت کشیدی؟
ات:نه....اصلا خجالت نکشیدم☺
کوک:ولی گونت اینو نمیگه
ات:اوپاااا بیخیال دیگه
کوک:باشه بیا بخوابیم
ات:باش
×پایان فلش بک
ات:خداییییییییییی؟
کوک:اوهوم*خنده* بچه که بودیم خیلی رک بودیا
ات:ی....یا من حالا بچه بودم یه کاری از رو بچگی کردم
کوک:هوم جدی؟ ولی خیلی اسرار داشتی بیب*بم*
ات:اصلا هر چی...شب بخیر
کوک:یه چیزیو یادت نرفته؟
ات:چیو؟
یه نگاه به بدنم کرد یه نگاه به بدنم کردم واییییییییی خاک تو سرمممم
ات:اصلا حرفشم نزن
کوک:ولی الان زدم*پوزخند*
+دید در نمیارم خودش اومد جلو و داشت دکمه لباسمو باز میکرد که پشتی رو زدم توی صورتش و فرار کردم
کوک:اتتتتتتتتت
ات:نمیخوامممممممم
کوک:اگه بگیرمت به فاکت میدممممم
ات:نمیگیریییییییی
_گذاشتم دنبالش که با ک*ون اومد زمین دیگه نتونستم و زرپی زدم زیر خنده
ات:یا خیلی بدی دردمگرفت*بغض*
کوک:ببخشید ببخشید بریم
_براید بغلش کردم گذاشتمش روی تخت دکمه لباسشو باز کردم با خجالت بهم نگاه میکرد برای اینکه اذیت نشه گذاشتم لباس زیراش تنش باشه لباسای خودمم در اوردم و بغلش کردم ولی هی میرفت اونور تر
کوک:ات چیکار میکنی*عصبیییی*
ات:ی...یا اذیت میشم
کوک:چرا؟
ات:بنظر خودت چرا ؟
_تازه فهمیدم چیو میگه برای اینکه یکم سر به سرش بزارم روش خیمه زدم و دستمو لای بندش گذاشتم و از سر شونه هاش پایین انداختم که دستاشو روی سینم گذاشت تا کنارم بزنه
ات:نکن
کوک:هوم بیب انگار دلت تنبیه میخواد؟*بمممم*
لبم و روی شونش گذاشتم و مارکش کردم بدنش میلرزید دیگه نتونستم و خندیدم
ات:به چی میخندی؟
کوک:وای....داریمیلرزیییی ... آنقدر ازم میترسی؟
ات:خ...خب اههههه کوک خیلی بیشوری بزار بخواب
کوک:آه بیب نمیشه دلم میخواد ب فاکت بدم*بم*
دیوونم کردیدددددددد میخواستم فیکو تموم کنم درد شماها نمیشهههههه به قرآن اگه از جمعه به بعد شد دیگه پارت نمیتونم بزارم تقصیر منم نیسسسس باییییییی🥸💀💔💢
۶۹.۵k
۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.