عشق خوناشامی من پارت ۲
عشق خوناشامی من پارت ۲
ویو جونگکوک
از خواب بیدار شدم نیلا تو بغلم خواب بود مثل ا/ت خوابیده بود تو هر لحظهای من اینو میگم اگه ا/ت بود ا/ت بود ....
تصمیم داشتم امروز رو که کارام کمتره رو با نیلا بگذرونم
رفتم سرویس کارای لازم رو انجام دادم اومدم بیرون نیلا هنوز خواب بود رفتم کنار تخت نشستم و گونهی نیلا رو نوازش کردم
جونگکوک: نیلا دخترم پاشو نمیخوای پاشی
نیلا آروم چشماش رو باز کرد و مالیدشون و نشست
نیلا: صب بخیل بابایی
نیلا رو تو بغل گرفتم
جونگکوک: صب بخیر عزیزم
امروز رو میخوام با تو باشم و هر کاری که بخوای رو با هم انجام بدیم
نیلا: واقعنییییی(ذوق)
جونگکوک: آره قشنگم حالا زودتر بریم صبحونه که سریعتر بریم سراغ کارهامون
نیلا: باسه بابایی
نیلا صبحونهاش رو خورد بعد رفتیم داخل اتاقش و باهاش بازی کردم بعدش بردمش بیرون گردش نیلا خیلی خوشحال بود و منم خوشحال بودم که دخترم خوشحال بود بعد بردمش اسب سواری بعد بردمش شهربازی و کلی بازی کرد
خیلی خوشحال بود
نزدیک غروب بود که برگشتیم به قصر بهش گفتم:
نیلا: مرسی بابایی امروز خیلی خوش گذشت
جونگکوک: خوشحالم که بهت خوش گذشته قشنگم
حالا من باید برم سراغ کارام تو هم برو داخل اتاقت و بازی کن وقت خواب هم بیا پیشم که با هم بخوابیم
بعد گونه نیلا رو یه بوس محکم کردم
نیلا: باشه بابایی
نیلا رفت داخل اتاقش(اسلاید بعد اتاق نیلا)
ویو نیلا:
رفتم داخل اتاقم وقتی رفتم داخل دیدم...
ادامه دارد...
حمایت کنید
شرطا
۱۰ کامنت
۲۰ لایک
ویو جونگکوک
از خواب بیدار شدم نیلا تو بغلم خواب بود مثل ا/ت خوابیده بود تو هر لحظهای من اینو میگم اگه ا/ت بود ا/ت بود ....
تصمیم داشتم امروز رو که کارام کمتره رو با نیلا بگذرونم
رفتم سرویس کارای لازم رو انجام دادم اومدم بیرون نیلا هنوز خواب بود رفتم کنار تخت نشستم و گونهی نیلا رو نوازش کردم
جونگکوک: نیلا دخترم پاشو نمیخوای پاشی
نیلا آروم چشماش رو باز کرد و مالیدشون و نشست
نیلا: صب بخیل بابایی
نیلا رو تو بغل گرفتم
جونگکوک: صب بخیر عزیزم
امروز رو میخوام با تو باشم و هر کاری که بخوای رو با هم انجام بدیم
نیلا: واقعنییییی(ذوق)
جونگکوک: آره قشنگم حالا زودتر بریم صبحونه که سریعتر بریم سراغ کارهامون
نیلا: باسه بابایی
نیلا صبحونهاش رو خورد بعد رفتیم داخل اتاقش و باهاش بازی کردم بعدش بردمش بیرون گردش نیلا خیلی خوشحال بود و منم خوشحال بودم که دخترم خوشحال بود بعد بردمش اسب سواری بعد بردمش شهربازی و کلی بازی کرد
خیلی خوشحال بود
نزدیک غروب بود که برگشتیم به قصر بهش گفتم:
نیلا: مرسی بابایی امروز خیلی خوش گذشت
جونگکوک: خوشحالم که بهت خوش گذشته قشنگم
حالا من باید برم سراغ کارام تو هم برو داخل اتاقت و بازی کن وقت خواب هم بیا پیشم که با هم بخوابیم
بعد گونه نیلا رو یه بوس محکم کردم
نیلا: باشه بابایی
نیلا رفت داخل اتاقش(اسلاید بعد اتاق نیلا)
ویو نیلا:
رفتم داخل اتاقم وقتی رفتم داخل دیدم...
ادامه دارد...
حمایت کنید
شرطا
۱۰ کامنت
۲۰ لایک
۸.۲k
۲۷ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.