حس یه پیرزن پنجاه ساله رو دارم که بیست سال پیش از شوهرش ج
حس یه پیرزن پنجاه ساله رو دارم که بیست سال پیش از شوهرش جدا شده؛شوهرش سرپرستیِ سه تا دخترشو بهش داده ولی تک پسرش رو که یکم مشکل روانی داره رو پیش خودش نگه داشته و بعد یک سال گذاشتتش بهزیستی و بعد چند سال پسرش خودکشی کرده، سه تا دختراش هم بزرگ کرده شوهر کردن و رفتن و حالا تویِ یه خونهیِ چهل متری روی تخت داغونش طاق باز خوابیده و فکر میکنه اگه خوابش ببره کسی نیست چراغ رو خاموش کنه الانم که خوابش نبرده حال نداره بلند شه بره چراغشو خاموش کنه {اندازهی یه لامپ خاموش کردن بیکس و بیحوصله است].
۱۲.۵k
۰۱ فروردین ۱۴۰۲