" ممنوعیت های عجیب "
" ممنوعیت های عجیب "
" پارت هفتم "
وات د... مگه میشه! « صبر کن صبر کن بزار لودینگ کنم... پس چجوری سر از اینجا در آوردین! » امی که انگار نمیخواست جواب بده صورتشو سمت من آورد « بنظرت الان وقت خوبیه واسه این کارا؟ » خب درسته! واقعا مناسب نیست بعدا حسابی سوال پیچشون میکنم...
به راه ادامه دادیم تا اینگه ویسپر چشمش به یه اتاق پر نور افتاد و متوجه شدیم همون اتاقه « خب کی دلاوری میکنه بره پایین؟ » تیلز رو به من جواب داد « بهتر نیست کسی بره که سریع تر از بقیهـست؟ بنظرم سرعت عمل الان خیلی مهمه » درست میگفت خب و اینجوری یعنی من باید برم! « خب پس تنگل بیا منو ببر پایین! » ناکلز آروم به شونم زد « مطمئنی؟ » با یه لبخند چشمک زدم « البته سریعتر از من پیدا نمیکنی! »
دریچه رو برداشتم. تنگل نزدیکم اومد و دمـشو دور بدنم چرخوند و با یه حرکت منو پایین فرستاد؛ منم مثل زمانایی که یواشکی میرفتم اتاق شدو سریع شروع کردم به گشتن! آخر سر داخل کشوی دوم کمد کنار دیوار پیداش کردم؛ روشم نوشته بود. رفتم و پایین دریچه وایسادم و یا لحن آروم در حالی که نقشه داخل دستم بود اونو به بچه ها نشون دادم « پیداش کردم » همه با خوشحالی نگاش میکردن... منم همونطور که بهشون نگاه میکردم چشمم به یه چیز چرخنده افتاد... گندش بزنن « تنگل منو بیار بالا بجنب! » با این حرفم سریع منو کشوند بالا « سونیک چیزی شده؟ » رو به تیلز نگاه کردم « فکر کنم گل کاشتم! اتاق دوربین داشت و احتمال زیاد منو دیده! » از چهره های نگران بچه ها معلوم امیدشونو از دست دادن « ولی ما سریعتر از اوناییم » امی با خنده اینو گفت « البته که هستیم خیل خب بچه ها بیاین ببینیم راه خروجی کجاست! »
-جهش زمانی-
به بقیه کمک میکردم از لوله خارج بشن؛ بعد از اینکه تیلز به عنوان آخرین نفر خارج شد رفتیم لب ساختمون « خب اینو میخوایم چیکار کنیم؟ » همونطور که به حصار های بلند اونجا نگاه میکردم جوابشو دادم « یکاریش میکنیم، تا اینجا اومدیم بقیشم میریم! تیلز... بنظرت میتونی ما رو تا بیرون حصار ببری؟ »
تیلز از بخش پله مانندی که ایستاده بودیم پایین پرید و نگران بهم خیره شد « فکر نکنم بتونم ولی حتی بتونم هم فقط یه نفر رو میتونم با خودم ببرم... تازه اگه کسانی که بیرون وایسادن هیچ راهی برای گرفتنمون نداشته باشن، به این فکر کردی که ممکنه سلاح داشته باشن یا حتی اگه از داخل ساختمون با امنیت کامل بریم بیرون صددرصد یه پوشش محافظتی دیگه اون بیرون انتظار میکشه! » پشت گوشمو خاروندم « هی رفیق کاملا خورد شدم » با شرمندگی جواب داد « ببخشید فقط... میخواستم احتمالات و اتفاقات رو ارزیابی کنم... »
این داستان ادامه دارد...
" پارت هفتم "
وات د... مگه میشه! « صبر کن صبر کن بزار لودینگ کنم... پس چجوری سر از اینجا در آوردین! » امی که انگار نمیخواست جواب بده صورتشو سمت من آورد « بنظرت الان وقت خوبیه واسه این کارا؟ » خب درسته! واقعا مناسب نیست بعدا حسابی سوال پیچشون میکنم...
به راه ادامه دادیم تا اینگه ویسپر چشمش به یه اتاق پر نور افتاد و متوجه شدیم همون اتاقه « خب کی دلاوری میکنه بره پایین؟ » تیلز رو به من جواب داد « بهتر نیست کسی بره که سریع تر از بقیهـست؟ بنظرم سرعت عمل الان خیلی مهمه » درست میگفت خب و اینجوری یعنی من باید برم! « خب پس تنگل بیا منو ببر پایین! » ناکلز آروم به شونم زد « مطمئنی؟ » با یه لبخند چشمک زدم « البته سریعتر از من پیدا نمیکنی! »
دریچه رو برداشتم. تنگل نزدیکم اومد و دمـشو دور بدنم چرخوند و با یه حرکت منو پایین فرستاد؛ منم مثل زمانایی که یواشکی میرفتم اتاق شدو سریع شروع کردم به گشتن! آخر سر داخل کشوی دوم کمد کنار دیوار پیداش کردم؛ روشم نوشته بود. رفتم و پایین دریچه وایسادم و یا لحن آروم در حالی که نقشه داخل دستم بود اونو به بچه ها نشون دادم « پیداش کردم » همه با خوشحالی نگاش میکردن... منم همونطور که بهشون نگاه میکردم چشمم به یه چیز چرخنده افتاد... گندش بزنن « تنگل منو بیار بالا بجنب! » با این حرفم سریع منو کشوند بالا « سونیک چیزی شده؟ » رو به تیلز نگاه کردم « فکر کنم گل کاشتم! اتاق دوربین داشت و احتمال زیاد منو دیده! » از چهره های نگران بچه ها معلوم امیدشونو از دست دادن « ولی ما سریعتر از اوناییم » امی با خنده اینو گفت « البته که هستیم خیل خب بچه ها بیاین ببینیم راه خروجی کجاست! »
-جهش زمانی-
به بقیه کمک میکردم از لوله خارج بشن؛ بعد از اینکه تیلز به عنوان آخرین نفر خارج شد رفتیم لب ساختمون « خب اینو میخوایم چیکار کنیم؟ » همونطور که به حصار های بلند اونجا نگاه میکردم جوابشو دادم « یکاریش میکنیم، تا اینجا اومدیم بقیشم میریم! تیلز... بنظرت میتونی ما رو تا بیرون حصار ببری؟ »
تیلز از بخش پله مانندی که ایستاده بودیم پایین پرید و نگران بهم خیره شد « فکر نکنم بتونم ولی حتی بتونم هم فقط یه نفر رو میتونم با خودم ببرم... تازه اگه کسانی که بیرون وایسادن هیچ راهی برای گرفتنمون نداشته باشن، به این فکر کردی که ممکنه سلاح داشته باشن یا حتی اگه از داخل ساختمون با امنیت کامل بریم بیرون صددرصد یه پوشش محافظتی دیگه اون بیرون انتظار میکشه! » پشت گوشمو خاروندم « هی رفیق کاملا خورد شدم » با شرمندگی جواب داد « ببخشید فقط... میخواستم احتمالات و اتفاقات رو ارزیابی کنم... »
این داستان ادامه دارد...
۱.۹k
۳۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.