داستان عضو هشتم بی تی اس ۱۸
_ سلام چه کار داری
جریان رو تعریف کردم و گفتم که باید وسایلشان را جمع کنه اونم قبول کرد
روز بعد
ات: بچه ها میشه من و دوستام بریم مسافرت
کوک : بدون ما حق نداری جایی بری
جیمین : مطمئنی ؟ نمیری عملیات انجام بدی
ات: نه بابا فقط مسافرته
شوگا ؛: فقط سالم برگرد
نامجون : باشه اجازه میدم ولی زود برگرد
با اعضا بغل دادم سوار هواپیما شدم
پرش زمانی
رسیدیم بهمون خانه دادن
پرش زمانی چند روز بعد
رفته بودیم ماموریت یک نفر رو بیهوش کردم لباس خودم را پوشوندم
و لباسش رو خودم پوشیدم که سرباز ها فک کردم منم زدش
بعدش در پارکینگ بسته شد یونا و جی یانگ بیرون از حیاط بودن من با همشون مبارزه کردم ولی یکی به دستم تیر زد خودشم مرد ولی پارکینگ ترکید و آتیش گرفت و دیگه چشمام رو باز کردم دیدم همون دوستی بود که تو تصادف از دست دادم
جریان رو تعریف کردم و گفتم که باید وسایلشان را جمع کنه اونم قبول کرد
روز بعد
ات: بچه ها میشه من و دوستام بریم مسافرت
کوک : بدون ما حق نداری جایی بری
جیمین : مطمئنی ؟ نمیری عملیات انجام بدی
ات: نه بابا فقط مسافرته
شوگا ؛: فقط سالم برگرد
نامجون : باشه اجازه میدم ولی زود برگرد
با اعضا بغل دادم سوار هواپیما شدم
پرش زمانی
رسیدیم بهمون خانه دادن
پرش زمانی چند روز بعد
رفته بودیم ماموریت یک نفر رو بیهوش کردم لباس خودم را پوشوندم
و لباسش رو خودم پوشیدم که سرباز ها فک کردم منم زدش
بعدش در پارکینگ بسته شد یونا و جی یانگ بیرون از حیاط بودن من با همشون مبارزه کردم ولی یکی به دستم تیر زد خودشم مرد ولی پارکینگ ترکید و آتیش گرفت و دیگه چشمام رو باز کردم دیدم همون دوستی بود که تو تصادف از دست دادم
۳.۷k
۰۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.