رمان(عشق)پارت۴۶
عمر:تروخدا بغض نکن منم بغضم میگیره لطفا اینطوری نکن دیگه عشقم🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹. سوسن:باشه🥹🥹🥹🥹. عمر:نه اصلا اینطوری نمیشه تا نخندیدی دلم آروم نمیگیره. سوسن(با خنده):باشه☺️☺️☺️☺️☺️☺️☺️☺️☺️☺️. عمر:آفرین عشقم همینه😊😊😊😊😊بیا جلو ببوسمت🥰. (و پیشونی سوسن رو بوسید و رفتن مزون). «مزون». سوسن:آخخخخخخخخخخ. عمر:چی شده عشقم خوبی؟. سوسن:هیچی هیچی من که حالم خوبه چیزیم نیست ببین لطفا تروخدا ادامه نده باور کن من حالم خوبه خواهش میکنم هیچی نگو من حالم خیلیم خوبه. عمر:باشه ولی بازم حواسم بهت هست فکر نکن نمیفهمم. سوسن:باشه. دمت:سوسن خانم اومده با شما کار داره. عمر:چیییییییی.......باز اون عوضی الان میرم حصابشو میزارم کف دستش. سوسن:نکن لطفا خواهش میکنم نرو. عمر:چته عوضی اینجا چیکار میکنی با زنم چیکار داری برو گمشو. فرید:به تو باید جواب بدم. عمر:الان حالیت میکنم به کی باید جواب پس بدی. (عمر و فرید با هم دعواشون شد و وسط دعوای اونا سوسن از استرس زیاد غش کرد). دمت:سوسن خانم....سوسن خانم حالتون خوبه صدای منو میشنوی.......آقا عمر سوسن خانم بیهوش شدن. عمر و فرید:چیییییییییی؟. عمر:عشقم....عشقم بیدار شو چی شده😭😭😭😭😭. فرید:سوسن خوبی🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹. عمر:گمشو عوضی گمشو ببین چه بلایی سرش آوردی گمشو😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭.......سوسن تروخدا بهوش بیا یهویی چت شد لطفا😥. «بیمارستان».......
۲.۹k
۱۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.