مثلث عشقی♡∆
مثلث عشقی♡∆
•٠•٠•٠•٠٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•••٠•٠•٠٠•
اما:هیشششش ساکت باشین دارم میبینم آخی چه رمانتیکن😍
*باجی، هانما، چیفویو، کازوتورا، میتسویا نگاهایی معنی دار بهم کردن*
*ذهن هاشون*
باجی: پس که اینطور، اما رمانتیک دوست داره
میتسویا: پس خواستگاری دراکن ازش باید رمانتیک باشه
هانما: من دیگه به این دوتا امیدی ندارم
چیفویو: بیخیال، اینا این همه سال هست که عاشقن پس میرسونیمشون
کازو: چیفو راست میگه، آخرش که چه؟ اینارو بلاخره باید به هم رسوند
*پایان مکالمه چشمی باجی، هانما،چیفویو،کازوتورا،میتسویا*
*مکان:سوزومه،مایکی،ایزانا*
*سوزو کرواتاشونو درست کرد و بهشون یاد داد که چطوری کروات ببندن*
مایکی: ممنون پرنسس
ایزانا: ممنون ملکم
*سوزو آروم میخنده*
سوزو: باحاله، تو مقامای پادشاهی هم باهم هم نظر نیستین، فکر کنم تنها انتخاب مشترکتون من بودم؟
ایزانا/مایکی: فکر میکنیم.... آره
مایکی: بیخیال ما... میتونیم بریم؟
سوزو: حتما
*سوزو خواست راه بره که....یهو مایکی و ایزانا هرکدوم یکی از دستاش رو گرفتن*
ذهن سوزو: ??wait what، من الان دقیقا چه شکری بخورم؟؟؟ دستم از تو دستشون بردارم؟؟ نمیدونم چرا اینجوری میشم... قلبم چرا انقدر داره بی قرار میشه؟ چرا انگار یه چیزایی دارن توش پرواز میکنن؟؟ نه، نه، سوزومه، تو عاشق نشدی
مایکی: عزیزم، چیزی شده؟؟
*سوزومه سرش را سمت چپ و راست تکون داد که از افکارش فاصله بگیره*
سوزو: آره، آره. من عالی ام
ایزانا: پس چرا منتظریم، بریم دیگه
*سه تایی دست تو دست هم رفتن پایین و سوزومه آروم به دستاشون توی دستش نگاه میکنه*
ذهن سوزومه: دست ایزانا، گرمه، اما دست مایکی سرده، اما خیلی نرمه، شاید... شاید یه کوچولو عاشق... نه نه، ازشون خوشم میاد، آره، آره، همینه
☆پایان این پارت☆
•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•••٠•٠•٠•٠•٠٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠
لیلی: ســـــــــلــــــــیــــــــوم🧀✨😁
حالتوننن؟؟؟ بچه هااااا، یه خبر مهم... دو هفته دیگه باید بریم....... مدرسه😫😭
•٠•٠•٠•٠٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•••٠•٠•٠٠•
اما:هیشششش ساکت باشین دارم میبینم آخی چه رمانتیکن😍
*باجی، هانما، چیفویو، کازوتورا، میتسویا نگاهایی معنی دار بهم کردن*
*ذهن هاشون*
باجی: پس که اینطور، اما رمانتیک دوست داره
میتسویا: پس خواستگاری دراکن ازش باید رمانتیک باشه
هانما: من دیگه به این دوتا امیدی ندارم
چیفویو: بیخیال، اینا این همه سال هست که عاشقن پس میرسونیمشون
کازو: چیفو راست میگه، آخرش که چه؟ اینارو بلاخره باید به هم رسوند
*پایان مکالمه چشمی باجی، هانما،چیفویو،کازوتورا،میتسویا*
*مکان:سوزومه،مایکی،ایزانا*
*سوزو کرواتاشونو درست کرد و بهشون یاد داد که چطوری کروات ببندن*
مایکی: ممنون پرنسس
ایزانا: ممنون ملکم
*سوزو آروم میخنده*
سوزو: باحاله، تو مقامای پادشاهی هم باهم هم نظر نیستین، فکر کنم تنها انتخاب مشترکتون من بودم؟
ایزانا/مایکی: فکر میکنیم.... آره
مایکی: بیخیال ما... میتونیم بریم؟
سوزو: حتما
*سوزو خواست راه بره که....یهو مایکی و ایزانا هرکدوم یکی از دستاش رو گرفتن*
ذهن سوزو: ??wait what، من الان دقیقا چه شکری بخورم؟؟؟ دستم از تو دستشون بردارم؟؟ نمیدونم چرا اینجوری میشم... قلبم چرا انقدر داره بی قرار میشه؟ چرا انگار یه چیزایی دارن توش پرواز میکنن؟؟ نه، نه، سوزومه، تو عاشق نشدی
مایکی: عزیزم، چیزی شده؟؟
*سوزومه سرش را سمت چپ و راست تکون داد که از افکارش فاصله بگیره*
سوزو: آره، آره. من عالی ام
ایزانا: پس چرا منتظریم، بریم دیگه
*سه تایی دست تو دست هم رفتن پایین و سوزومه آروم به دستاشون توی دستش نگاه میکنه*
ذهن سوزومه: دست ایزانا، گرمه، اما دست مایکی سرده، اما خیلی نرمه، شاید... شاید یه کوچولو عاشق... نه نه، ازشون خوشم میاد، آره، آره، همینه
☆پایان این پارت☆
•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•••٠•٠•٠•٠•٠٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠
لیلی: ســـــــــلــــــــیــــــــوم🧀✨😁
حالتوننن؟؟؟ بچه هااااا، یه خبر مهم... دو هفته دیگه باید بریم....... مدرسه😫😭
۸.۰k
۱۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.