عشق فراموش شده پارت 30
دو روز بعد
کوک: خب بریم دیگه حتما محموله ها هم تا الان رسیدن
هانا: گمشو بریم
امروز واسه محموله جدید باید منو کوک میرفتیم اسکله که اونجا بار رو تحویل بگیریم
وقتی رسیدیم جفتمون پیاده شدیم رفتیم اسلحه هارو چک کردیم اصل بودن بار رو جابه جا کردن ماهم سوار ماشین شدیم که برگردیم شرکت
کوک: ببخشید
هانا: واسه چی؟
کوک:اینکه حرفه سوجینو باور کردم
هانا: حرف سوجین؟
کوک: من از وقتی خیلی کوچیک بودی دوست داشتم و میخواستم روز تولدت اینو بهت بگم که سوجین اومد پیشم گف تو دوس پسر داری و میخوای منو بازی بدی
هانا: اونوقت توهم باور کردی حرف اونو
فلش بک روز تولد 14سالگی هانا
ویو کوک
امشب میخواستم به هانا بگم دوسش دارم که اون سوجین اومد پیشم
سوجین: شنیدم میخوای به هانا اعتراف کنی
کوک: به توچه
سوجین: ولی هانا دوس پسر داره و میخواد تورو بازی بده
کوک: حرف مفت نزن
سوجین: باور نمیکنی
کوک: انتظار نداری که حرفای تورو باور کنم من هانا رو بهتر از هر کسی میشناسم اون ازینکارا نمیکنه
سوجین گوشیشو دراوورد گرف جلوم یه فیلم از هانا بود که داش یه پسرو میبوسید امکان نداشت این هانا باشه اگه فیلمو نمیدیدم باور میکردم ولی حالا
قلبم بدجور شکست
سوجین: همین نیس
یه ویس برام اوورد صدای هانا بود داش میگفت: نه عشقم من کوکو دوس ندارم فقط میخوام بازیش بدم پسره احمق
وقتی اینو شنیدم بغض کردم اخه مگه من باهاش چیکار کرده بودم
سوجین: من بهت کمک میکنم
بعدشم که میدونید
پایان فلش بک
هانا: واقعا موندم این دختره چی تو فکرش میگذشته که اینکارو کرده، ولی منم واسه این میخواستم بهت بگم چون موو سویون و چان قرار بود بریم امریکا
کوک: نمیدونم، ببخشید که حرف اونو باور کردم و دلتو شکوندم
هانا: حالا چطور فهمیدی الکی بودن
کوک: اونو وقتی فهمیدم که دیگه دیر شده بود وقتی داش با گوشی حرف میزددو روز بعد
کوک: خب بریم دیگه حتما محموله ها هم تا الان رسیدن
هانا: گمشو بریم
امروز واسه محموله جدید باید منو کوک میرفتیم اسکله که اونجا بار رو تحویل بگیریم
وقتی رسیدیم جفتمون پیاده شدیم رفتیم اسلحه هارو چک کردیم اصل بودن بار رو جابه جا کردن ماهم سوار ماشین شدیم که برگردیم شرکت
کوک: ببخشید
هانا: واسه چی؟
کوک:اینکه حرفه سوجینو باور کردم
هانا: حرف سوجین؟
کوک: من از وقتی خیلی کوچیک بودی دوست داشتم و میخواستم روز تولدت اینو بهت بگم که سوجین اومد پیشم گف تو دوس پسر داری و میخوای منو بازی بدی
هانا: اونوقت توهم باور کردی حرف اونو
فلش بک روز تولد 14سالگی هانا
ویو کوک
امشب میخواستم به هانا بگم دوسش دارم که اون سوجین اومد پیشم
سوجین: شنیدم میخوای به هانا اعتراف کنی
کوک: به توچه
سوجین: ولی هانا دوس پسر داره و میخواد تورو بازی بده
کوک: حرف مفت نزن
سوجین: باور نمیکنی
کوک: انتظار نداری که حرفای تورو باور کنم من هانا رو بهتر از هر کسی میشناسم اون ازینکارا نمیکنه
سوجین گوشیشو دراوورد گرف جلوم یه فیلم از هانا بود که داش یه پسرو میبوسید امکان نداشت این هانا باشه اگه فیلمو نمیدیدم باور میکردم ولی حالا
قلبم بدجور شکست
سوجین: همین نیس
یه ویس برام اوورد صدای هانا بود داش میگفت: نه عشقم من کوکو دوس ندارم فقط میخوام بازیش بدم پسره احمق
وقتی اینو شنیدم بغض کردم اخه مگه من باهاش چیکار کرده بودم
سوجین: من بهت کمک میکنم
بعدشم که میدونید
پایان فلش بک
هانا: واقعا موندم این دختره چی تو فکرش میگذشته که اینکارو کرده، ولی منم واسه این میخواستم بهت بگم چون موو سویون و چان قرار بود بریم امریکا
کوک: نمیدونم، ببخشید که حرف اونو باور کردم و دلتو شکوندم
هانا: حالا چطور فهمیدی الکی بودن
کوک: اونو وقتی فهمیدم که دیگه دیر شده بود وقتی داش با گوشی حرف میزد
شنیدم که داش میگف کارت خوب بود کوک باور کرد اون ویس و فیلم هاناعه
اونموقع بود کت فهمیدم چه اشتباهی کردم
کوک: خب بریم دیگه حتما محموله ها هم تا الان رسیدن
هانا: گمشو بریم
امروز واسه محموله جدید باید منو کوک میرفتیم اسکله که اونجا بار رو تحویل بگیریم
وقتی رسیدیم جفتمون پیاده شدیم رفتیم اسلحه هارو چک کردیم اصل بودن بار رو جابه جا کردن ماهم سوار ماشین شدیم که برگردیم شرکت
کوک: ببخشید
هانا: واسه چی؟
کوک:اینکه حرفه سوجینو باور کردم
هانا: حرف سوجین؟
کوک: من از وقتی خیلی کوچیک بودی دوست داشتم و میخواستم روز تولدت اینو بهت بگم که سوجین اومد پیشم گف تو دوس پسر داری و میخوای منو بازی بدی
هانا: اونوقت توهم باور کردی حرف اونو
فلش بک روز تولد 14سالگی هانا
ویو کوک
امشب میخواستم به هانا بگم دوسش دارم که اون سوجین اومد پیشم
سوجین: شنیدم میخوای به هانا اعتراف کنی
کوک: به توچه
سوجین: ولی هانا دوس پسر داره و میخواد تورو بازی بده
کوک: حرف مفت نزن
سوجین: باور نمیکنی
کوک: انتظار نداری که حرفای تورو باور کنم من هانا رو بهتر از هر کسی میشناسم اون ازینکارا نمیکنه
سوجین گوشیشو دراوورد گرف جلوم یه فیلم از هانا بود که داش یه پسرو میبوسید امکان نداشت این هانا باشه اگه فیلمو نمیدیدم باور میکردم ولی حالا
قلبم بدجور شکست
سوجین: همین نیس
یه ویس برام اوورد صدای هانا بود داش میگفت: نه عشقم من کوکو دوس ندارم فقط میخوام بازیش بدم پسره احمق
وقتی اینو شنیدم بغض کردم اخه مگه من باهاش چیکار کرده بودم
سوجین: من بهت کمک میکنم
بعدشم که میدونید
پایان فلش بک
هانا: واقعا موندم این دختره چی تو فکرش میگذشته که اینکارو کرده، ولی منم واسه این میخواستم بهت بگم چون موو سویون و چان قرار بود بریم امریکا
کوک: نمیدونم، ببخشید که حرف اونو باور کردم و دلتو شکوندم
هانا: حالا چطور فهمیدی الکی بودن
کوک: اونو وقتی فهمیدم که دیگه دیر شده بود وقتی داش با گوشی حرف میزددو روز بعد
کوک: خب بریم دیگه حتما محموله ها هم تا الان رسیدن
هانا: گمشو بریم
امروز واسه محموله جدید باید منو کوک میرفتیم اسکله که اونجا بار رو تحویل بگیریم
وقتی رسیدیم جفتمون پیاده شدیم رفتیم اسلحه هارو چک کردیم اصل بودن بار رو جابه جا کردن ماهم سوار ماشین شدیم که برگردیم شرکت
کوک: ببخشید
هانا: واسه چی؟
کوک:اینکه حرفه سوجینو باور کردم
هانا: حرف سوجین؟
کوک: من از وقتی خیلی کوچیک بودی دوست داشتم و میخواستم روز تولدت اینو بهت بگم که سوجین اومد پیشم گف تو دوس پسر داری و میخوای منو بازی بدی
هانا: اونوقت توهم باور کردی حرف اونو
فلش بک روز تولد 14سالگی هانا
ویو کوک
امشب میخواستم به هانا بگم دوسش دارم که اون سوجین اومد پیشم
سوجین: شنیدم میخوای به هانا اعتراف کنی
کوک: به توچه
سوجین: ولی هانا دوس پسر داره و میخواد تورو بازی بده
کوک: حرف مفت نزن
سوجین: باور نمیکنی
کوک: انتظار نداری که حرفای تورو باور کنم من هانا رو بهتر از هر کسی میشناسم اون ازینکارا نمیکنه
سوجین گوشیشو دراوورد گرف جلوم یه فیلم از هانا بود که داش یه پسرو میبوسید امکان نداشت این هانا باشه اگه فیلمو نمیدیدم باور میکردم ولی حالا
قلبم بدجور شکست
سوجین: همین نیس
یه ویس برام اوورد صدای هانا بود داش میگفت: نه عشقم من کوکو دوس ندارم فقط میخوام بازیش بدم پسره احمق
وقتی اینو شنیدم بغض کردم اخه مگه من باهاش چیکار کرده بودم
سوجین: من بهت کمک میکنم
بعدشم که میدونید
پایان فلش بک
هانا: واقعا موندم این دختره چی تو فکرش میگذشته که اینکارو کرده، ولی منم واسه این میخواستم بهت بگم چون موو سویون و چان قرار بود بریم امریکا
کوک: نمیدونم، ببخشید که حرف اونو باور کردم و دلتو شکوندم
هانا: حالا چطور فهمیدی الکی بودن
کوک: اونو وقتی فهمیدم که دیگه دیر شده بود وقتی داش با گوشی حرف میزد
شنیدم که داش میگف کارت خوب بود کوک باور کرد اون ویس و فیلم هاناعه
اونموقع بود کت فهمیدم چه اشتباهی کردم
۱۰.۷k
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.