-دهنتو کاگل بگیر!!!!
-دهنتو کاگل بگیر!!!!
هق هق پسرک بیچاره بند نمیومد با دست لختش خون گوشه لبشو پاک کرد و باز با صدای بلندی که انگار از ته
یه چاه پر از خون میومد گریه کرد...پسر دوباره دستشو بالا برد تا یه مشت دیگه تو دهن اون پسرک بیچاره
بخوابونه...
-اشغال هرزه....
-بسه سهوووون!کشتیش !!!
پسر قد بلندی که پشتش وایستاده بود این حرف رو زد و دست سهون رو گرفت و گفت...
-این پسر هیچی نمیدونه!!!اون فقط یه قربانی تو اون مسابقه بود!!!خودت که میدونی ییفان مشکل ماست نه
این پسرک بدبخت...حالا هم ولش کن!!!چند بار ک/ر/د/ی/ش که اینجوری زمین گیر شده و تکون نمیخوره؟؟؟
سهون تف انداخت کنار پای پسرک و یه پوزخند عصبی پر از حسرت زد و گفت...
-باید بیشتر واردش میکردم!هه!پسر خوش فرمی واسه اینجور کاراس!!!باید فلجش میکردم!!!حالا هم یه لباس
تنش کن تا دوباره سورا/خشو گشاد تر نکردم!!!
پسر کتشو دراورد و انداخت دور اون پسرک بیچاره ولی تا دست پسر به بدن پسرک خورد پسرک از حال رفت و
تو بغل پسر افتاد...پسر گوشه لبشو گاز گرفت و داد زد...
-اشغاللللل!!!مگه چیجوری تجاوز کردی؟؟؟؟این بچه دیگه جونی تو بدنش نیست!!!!
سهون یه ویسکی از رو میز کنار تختش برداشت و درشو باز کرد و سر کشید...
پسر پسرک رو رو تخت خوابوند و با عجله اومد سمت سهون و شیشه ویسکی رو از تو دستش گرفت و محکم
کوبوند تو سر خودش...سهون با حالت خماریش به سر و صورت خونی پسر نگاه میکرد...پسر اروم گفت...
-روانی این منم...چانیول!دوست دوران بچگیت...چطور با من اینطوری میکنی؟؟؟چرا جلو چشمای من به خودت
اسیب میرسونی؟؟؟بی انصاف....
فلش بک 14 سال پیش...
-سهوووووووووووونننننن!!!!اوه سهووووون!!!
پسر کوچولوی با نمک با موهای خرمایی نازش بدو بدو به سمت سهون میدووید....
-سهوووناااا!!کجایی؟؟؟خانم معلم گفت اگه تا 5 دقیقه دیگه تو کلاس نباشی دمار از روزگارت درمیاره!!!
-باشه لولو!!!الان میام!!!
لوهان خندید و دست سهون رو گرفت و گفت...
-بیا با هم بریم!
-باشه!!!
دو پسر کوچک دست به دست هم وارد کلاس شدن...
-سهونااا باز از کلاس در رفتی پسر بد؟؟؟
-متاسفم خانم!
-ایراد نداره!!!لوهانت ما رو دیوونه کرد!
سهون با تعجب به لوهان نگاه کرد که سرش رو پایین انداخته بود و با عروسک خرسی تو دستش ور میرفت...
-مگه چی شده لوهان؟؟؟
لوهان تندی سرشو بالا اورد و سمت سهون داد زد...
-خیلی بی انصافی اوه سهون!!!منو تنها گذاشتی؟؟؟اصا باهات قهر میکنم!دیگه هم شکلات قندی های چانی
رو نمیدزدم و بهت هم نمیدم!!!
-صبر کن ببینم!!!شماها شکلات قندیای منو برمیداشتید؟؟؟اگه به مامانم نگفتمممممممممم!!!!
سهون رو به چانیول کرد و گفت..
-بسه زرافهههههه!!!واست میخرمممم!!!!لوهان تو هم شر به پا نکن دیگه!!! تو اخر سر یه جاسوس میشی!
لوهان خندید و گفت..
-اره!!!عین بابام پلیس میشم!!!
پایان فلش بک بازگشت به خونه سهون...
-دیگه اسم بی انصاف رو جلوم نیاااااااااااااااااااررررررر!!!!
سهون تفنگشو دراورد و رو به روی چانیول گرفت و انگشتشو رو ماشه گذاشت...
چانیول با بغض گفت..
-ماشه رو بکش...
سهون با دستای لرزونش همچنان چانیول رو هدف گرفته بود...
-چرا منتظری عوضی؟؟؟ماشه کوفتی رو بکشششششششششششش!!!!!!!
سهون چندبار انگشتش رو از رو ماشه جا به جا کرد...چانیول تندی رفت جلوی سهون و تفنگ رو که تو دستای
سهون بود گذاشت رو قلبش و گفت...
-ماشه رو بکش!!!اگه کشتن من لوهان رو برمیگردونه این کوفتی رو بکش!!!!قرار ما این بود/؟؟این بود که
شغلمون رو فراموش کنیم؟؟؟مگه نباید ییفان رو دستگیر کنیم؟؟؟؟پس چرا داری دیوونه بازی در میاری
سهووووووووووووووووون!!!؟؟؟؟؟؟
فلش بک 3 سال پیش...
-همه امادن؟؟؟
-بله قربان!!!
-پس..پس لوهان و سهون کجان؟؟؟؟
در همین زمان در اتاق سهون...
-بسه سهون!!هههه!!
-بزار حالشو ببرم لوهان!!!اینطوری حساب نیست!!
-خخخ!!پسره بی انصاف خنگ!!!ای...سهون دردم میاد!!!
-جوووووون!!!بزار بیاد!!!
-خیلی اشغالی کصخل!×_×
-لوهاااااااااان !!!!؟؟؟؟سهووووووووووووووون؟؟؟؟!!!!
دوتاییشون تندی سرشونو برگردوند به سمت پسر و با تعجب و شرمندگی تمام به صورت پسر زل زدن...
-الان وقت عملیاته شماها دارین لاس میزنین؟؟؟؟!!!
لوهان تندی خودشو از زیر سهون کشید کنار و شلوارشو پوشید و گفت..
-ببخشید تائو...یعنی...فرمانده...ما...
-لوهان برو بیرون....
-اما اخه...
-گفتم برووووووو بیروووووووووون!!!
لوهان سرشو انداخت پایین و یه نگاه زیری به سهون انداخت و تندی رفت بیرون...تائو رو به سهون کرد و گفت...
-خوب؟؟؟
-خوب...
-خوب و زهر مار فضایی منحرف!!!تو عملیات هستی یا نه!؟
-اره!به یگان پیام رو رسوندم!!!عملیات موافقت کرده!!!
-ولی من تو رو نمی خوام!
-ها؟؟؟؟
تائو نشست سر صندلی و و پاشو انداخت رو میز و گفت
هق هق پسرک بیچاره بند نمیومد با دست لختش خون گوشه لبشو پاک کرد و باز با صدای بلندی که انگار از ته
یه چاه پر از خون میومد گریه کرد...پسر دوباره دستشو بالا برد تا یه مشت دیگه تو دهن اون پسرک بیچاره
بخوابونه...
-اشغال هرزه....
-بسه سهوووون!کشتیش !!!
پسر قد بلندی که پشتش وایستاده بود این حرف رو زد و دست سهون رو گرفت و گفت...
-این پسر هیچی نمیدونه!!!اون فقط یه قربانی تو اون مسابقه بود!!!خودت که میدونی ییفان مشکل ماست نه
این پسرک بدبخت...حالا هم ولش کن!!!چند بار ک/ر/د/ی/ش که اینجوری زمین گیر شده و تکون نمیخوره؟؟؟
سهون تف انداخت کنار پای پسرک و یه پوزخند عصبی پر از حسرت زد و گفت...
-باید بیشتر واردش میکردم!هه!پسر خوش فرمی واسه اینجور کاراس!!!باید فلجش میکردم!!!حالا هم یه لباس
تنش کن تا دوباره سورا/خشو گشاد تر نکردم!!!
پسر کتشو دراورد و انداخت دور اون پسرک بیچاره ولی تا دست پسر به بدن پسرک خورد پسرک از حال رفت و
تو بغل پسر افتاد...پسر گوشه لبشو گاز گرفت و داد زد...
-اشغاللللل!!!مگه چیجوری تجاوز کردی؟؟؟؟این بچه دیگه جونی تو بدنش نیست!!!!
سهون یه ویسکی از رو میز کنار تختش برداشت و درشو باز کرد و سر کشید...
پسر پسرک رو رو تخت خوابوند و با عجله اومد سمت سهون و شیشه ویسکی رو از تو دستش گرفت و محکم
کوبوند تو سر خودش...سهون با حالت خماریش به سر و صورت خونی پسر نگاه میکرد...پسر اروم گفت...
-روانی این منم...چانیول!دوست دوران بچگیت...چطور با من اینطوری میکنی؟؟؟چرا جلو چشمای من به خودت
اسیب میرسونی؟؟؟بی انصاف....
فلش بک 14 سال پیش...
-سهوووووووووووونننننن!!!!اوه سهووووون!!!
پسر کوچولوی با نمک با موهای خرمایی نازش بدو بدو به سمت سهون میدووید....
-سهوووناااا!!کجایی؟؟؟خانم معلم گفت اگه تا 5 دقیقه دیگه تو کلاس نباشی دمار از روزگارت درمیاره!!!
-باشه لولو!!!الان میام!!!
لوهان خندید و دست سهون رو گرفت و گفت...
-بیا با هم بریم!
-باشه!!!
دو پسر کوچک دست به دست هم وارد کلاس شدن...
-سهونااا باز از کلاس در رفتی پسر بد؟؟؟
-متاسفم خانم!
-ایراد نداره!!!لوهانت ما رو دیوونه کرد!
سهون با تعجب به لوهان نگاه کرد که سرش رو پایین انداخته بود و با عروسک خرسی تو دستش ور میرفت...
-مگه چی شده لوهان؟؟؟
لوهان تندی سرشو بالا اورد و سمت سهون داد زد...
-خیلی بی انصافی اوه سهون!!!منو تنها گذاشتی؟؟؟اصا باهات قهر میکنم!دیگه هم شکلات قندی های چانی
رو نمیدزدم و بهت هم نمیدم!!!
-صبر کن ببینم!!!شماها شکلات قندیای منو برمیداشتید؟؟؟اگه به مامانم نگفتمممممممممم!!!!
سهون رو به چانیول کرد و گفت..
-بسه زرافهههههه!!!واست میخرمممم!!!!لوهان تو هم شر به پا نکن دیگه!!! تو اخر سر یه جاسوس میشی!
لوهان خندید و گفت..
-اره!!!عین بابام پلیس میشم!!!
پایان فلش بک بازگشت به خونه سهون...
-دیگه اسم بی انصاف رو جلوم نیاااااااااااااااااااررررررر!!!!
سهون تفنگشو دراورد و رو به روی چانیول گرفت و انگشتشو رو ماشه گذاشت...
چانیول با بغض گفت..
-ماشه رو بکش...
سهون با دستای لرزونش همچنان چانیول رو هدف گرفته بود...
-چرا منتظری عوضی؟؟؟ماشه کوفتی رو بکشششششششششششش!!!!!!!
سهون چندبار انگشتش رو از رو ماشه جا به جا کرد...چانیول تندی رفت جلوی سهون و تفنگ رو که تو دستای
سهون بود گذاشت رو قلبش و گفت...
-ماشه رو بکش!!!اگه کشتن من لوهان رو برمیگردونه این کوفتی رو بکش!!!!قرار ما این بود/؟؟این بود که
شغلمون رو فراموش کنیم؟؟؟مگه نباید ییفان رو دستگیر کنیم؟؟؟؟پس چرا داری دیوونه بازی در میاری
سهووووووووووووووووون!!!؟؟؟؟؟؟
فلش بک 3 سال پیش...
-همه امادن؟؟؟
-بله قربان!!!
-پس..پس لوهان و سهون کجان؟؟؟؟
در همین زمان در اتاق سهون...
-بسه سهون!!هههه!!
-بزار حالشو ببرم لوهان!!!اینطوری حساب نیست!!
-خخخ!!پسره بی انصاف خنگ!!!ای...سهون دردم میاد!!!
-جوووووون!!!بزار بیاد!!!
-خیلی اشغالی کصخل!×_×
-لوهاااااااااان !!!!؟؟؟؟سهووووووووووووووون؟؟؟؟!!!!
دوتاییشون تندی سرشونو برگردوند به سمت پسر و با تعجب و شرمندگی تمام به صورت پسر زل زدن...
-الان وقت عملیاته شماها دارین لاس میزنین؟؟؟؟!!!
لوهان تندی خودشو از زیر سهون کشید کنار و شلوارشو پوشید و گفت..
-ببخشید تائو...یعنی...فرمانده...ما...
-لوهان برو بیرون....
-اما اخه...
-گفتم برووووووو بیروووووووووون!!!
لوهان سرشو انداخت پایین و یه نگاه زیری به سهون انداخت و تندی رفت بیرون...تائو رو به سهون کرد و گفت...
-خوب؟؟؟
-خوب...
-خوب و زهر مار فضایی منحرف!!!تو عملیات هستی یا نه!؟
-اره!به یگان پیام رو رسوندم!!!عملیات موافقت کرده!!!
-ولی من تو رو نمی خوام!
-ها؟؟؟؟
تائو نشست سر صندلی و و پاشو انداخت رو میز و گفت
۳۸.۸k
۰۸ شهریور ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.