نگاه پردردسر عشق قسمت ۶💜
مهشاد:.......
که یهو محراب از پشت چشمای دیانا رو گرفت بعد از باز کردن دیانا فورا پرید بغل محراب همون لحظه بود که حسودی ارسلان شروع شد
(۲روز بعد)
ارسلان:امروز قرار به دیانا درخواست ازدواج بدم من، محراب ،مهشاد مبدونیم قرار شد شب بریم یه جای خاطره انگیز
شب....
همه حاضر شدیم
ارسلان:عزیزم میشه من برات لباس انتخاب کنم
دیانا:ارسلااان
ارسلان :جونم
دیانا :بزار خودم انتخاب کنم
ارسلان :پس دیگه با من حرف نزن
دیانا :من تسلیم انتخاب کن
ارسلان :یه پیراهن کوتاه و نسبتا عروسکی و یه مقدار باز انتخاب کردم
وراه افتادیم رضا و پانیذ و نیکا و امیر هم اومده بودن
بعد از رسیدن من چشم های دیانا رو بستم و بعد از باز کردن دیانا با دیدن همه خوشحال شد و همه رو بغل کرد و دراخر در حال رقص بودیم که دیانا رو چرخوندم و جلوش زانو زدم
ارسلان :دیانا بامن ازدواج میکنی
همون لحظه گوشی دیانا زنگ خورد انگار فرد مهمی بود
(مکالمه دکتر +دیانا)
دیانا:بله بفرمایید
دکتر :سلام خانم رحیمی
دیانا:سلام بفرمایید
دکتر :راجب بیماریتون هست
دیانا :میشه من اخر شب باهاتون تماس بگیرم الان مصاعد نیستم
دکتر: باشه پس منتظرم
(پایان مکالمع)
ارسلان :دیانا با من ازدواج میکنی😐😶🙄
دیانا:ارهههههه
ارسلان :هوف بالاخره
بعد از مهمونی رفتیم خونه ارسلان رفت پیش بچه ها منم داشتم زنگ میزدم دکتر
(شروع مکالمه )
دکتر :سلام خانم رحیمی
دیانا :سلام ببخشید چیزی شده
دکتر:بله راجب بیماریتون هست
دیانا :بفرمایئد
دکتر :............😑
🦇✌💜🦉
که یهو محراب از پشت چشمای دیانا رو گرفت بعد از باز کردن دیانا فورا پرید بغل محراب همون لحظه بود که حسودی ارسلان شروع شد
(۲روز بعد)
ارسلان:امروز قرار به دیانا درخواست ازدواج بدم من، محراب ،مهشاد مبدونیم قرار شد شب بریم یه جای خاطره انگیز
شب....
همه حاضر شدیم
ارسلان:عزیزم میشه من برات لباس انتخاب کنم
دیانا:ارسلااان
ارسلان :جونم
دیانا :بزار خودم انتخاب کنم
ارسلان :پس دیگه با من حرف نزن
دیانا :من تسلیم انتخاب کن
ارسلان :یه پیراهن کوتاه و نسبتا عروسکی و یه مقدار باز انتخاب کردم
وراه افتادیم رضا و پانیذ و نیکا و امیر هم اومده بودن
بعد از رسیدن من چشم های دیانا رو بستم و بعد از باز کردن دیانا با دیدن همه خوشحال شد و همه رو بغل کرد و دراخر در حال رقص بودیم که دیانا رو چرخوندم و جلوش زانو زدم
ارسلان :دیانا بامن ازدواج میکنی
همون لحظه گوشی دیانا زنگ خورد انگار فرد مهمی بود
(مکالمه دکتر +دیانا)
دیانا:بله بفرمایید
دکتر :سلام خانم رحیمی
دیانا:سلام بفرمایید
دکتر :راجب بیماریتون هست
دیانا :میشه من اخر شب باهاتون تماس بگیرم الان مصاعد نیستم
دکتر: باشه پس منتظرم
(پایان مکالمع)
ارسلان :دیانا با من ازدواج میکنی😐😶🙄
دیانا:ارهههههه
ارسلان :هوف بالاخره
بعد از مهمونی رفتیم خونه ارسلان رفت پیش بچه ها منم داشتم زنگ میزدم دکتر
(شروع مکالمه )
دکتر :سلام خانم رحیمی
دیانا :سلام ببخشید چیزی شده
دکتر:بله راجب بیماریتون هست
دیانا :بفرمایئد
دکتر :............😑
🦇✌💜🦉
۵.۲k
۱۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.